🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بی ستاره و کفش
راه افتادیم
در دخمه دخمه ی نجواهای شب
کوس راندیم
از درد خواب که بیدار می کرد
شب می بلعیدیم با دهان آتش
چون شیدایی گیسوان شعله
شمع می کاشتیم در باغچه های کوچک
تا دسته گلی بچینیم
در نامیرایی نقش
عشق بکاریم
درروشنان چشمان هر کودک
که پاییزسالیان
چمپاتمه زده
برصورت و نمای نسلشان
در خونخواری هرچه بیشتر
و
از لای شرم
نگاه می کردندمیان حوصله ی پر درد
بر برگ برگ زخم
تا به ریشخند بگیرندش
در اغوای چشمان کودکی وآنِ روسری دخترک
در اقبال بهار
با گلی قرمزکه به گیسوی نگاه نجابت می زد
تا
کمی سرخی بدمد به صورتک های پر ابر های زرد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آبان 23, 1398
عرض ادب و احترام
و درودها استاد گرامی🌺
پاسخ
آبان 24, 1398
شعرتان زیبا و پر ازتصاویر ناب است
در پناه خداوند عشق
پاسخ
بستن فرم