🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 برای یمن مظلوم…

(ثبت: 14287) بهمن 25, 1397 

چشمانم را مى بندم…
خود را آنجا تصور می کنم!
یمنی که شب شده
و در حصاری
روشنایى را محصور کرده اند…
یُمنِ یَمن نحس شد!
آنجا که مردمانش
همچون کوهى
برابر ظلم و ستم هاى
دشمنان مقاومت مى کنند
خودم را آنجا تصور مى کنم
میان سنگ و جنگ و تفنگ
همزاد با کودکان گشنه ی سیر از گلوله
میان دخترکان باکره ی آبستن از وحشت
سر سفره های پر از خالی
و در زیر باران تیر و خون و گلوله
سمفونی وحشت
و رقص کریه مرگ
را بارها به نظاره نشسته ام.
آنجا که زنان سیاه پوش از مرگ شویشان
با چشمانی پر از باران
تشنگی های
علی اصغرهایشان را با لالایی وداع
با عزیزانشان
سیراب می کنند.
آنجا خود را تصور میکنم
با ایمانی راسخ
که
همیشه شب رفتنى بوده
آری!
همیشه شب رفتنی بوده
و خواهد آمد روزی که
یـــــمــــن
از زندان ظلم و زورگویی رهایى یابد
و خورشید عشق و آزادی به آن بتابد…

 

سعید فلاحی

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا