🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
فضا پر از نمِ دم کردهی بنادر بود
اتاق، تابلوی برزخِ معاصر بود
حریر پرده به ساز نسیم می رقصید
کنار پنجره دمنوش سیب، ناظر بود
نگاه ماتِ کسی خیره مانده بود به خویش
_به آسمانِ زمین خوردهای که شاعر بود.._
بریده بود زمامِ خیالهایش را
زمانِ سِیطرهی لحظههای نادر بود
زدود، از تنِ پژواک چشم خویش، غبار
زبان آینه از شرحِ صحنه قاصر بود
غروب، دست نوازش كشيد بر سرِ فرش
به حالِ باغِ لگدخوردهاش مؤثر بود
شکفت در تن قالی ترنج و تاک و انار
طبیبِ نور، به اِحیای باغ، ماهر بود
قلم هوای خزیدن میان دفتر کرد
برای رفع خماری پیِ مخدر بود
نسیم و رایحهی سیب و رقص، با کلمات
بساطِ وا شدن قفلِ ذهن، حاضر بود
خیال، دست قلم را گرفت و راه افتاد
خطوط مرزِ بیان، مملو از مهاجر بود
صفوف زخمی غمواژههای تبعیدی
پیِ ترانه شدن، با فراغِ خاطر بود
میان ارگِ قرارش تپید زلزلهای
ولی بنای سکوتش هنوز دایر بود
نشست و بر تن بیجانِ دفترش “ها” کرد
دَمی که با نفس یاسها معاشر بود
هزار موج تکلّم به قهقرا لغزید
به خود نشستنِ گرداب، رازِ مُضمِر بود
در آستانهی شب، آنچه ماند در دفتر
خطوط مبهم اندام یک مسافر بود…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
فروردین 24, 1400
سلام
مانند همیشه عالی ست
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👌🌿
پاسخ
فروردین 24, 1400
🌹🌹🌹🌹💐💐💐💐🌹🌷🌷🌷🌷
پاسخ
فروردین 24, 1400
ماشاء الله 🌿🌿🌿
پاسخ
فروردین 25, 1400
سلام بسیار زیبا و دلنشین 🌹💐💐
پاسخ
فروردین 25, 1400
سلام بسیار زیبا و دلنشین 💐💐💐
پاسخ
فروردین 25, 1400
🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺
پاسخ
بستن فرم