🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تبربرریشه ها…

(ثبت: 780) بهمن 22, 1394 

رگ خواب غزلم را بزن امشب،ای عشق!
تا به«خون – بازیِ» این قافیه ها راهی نیست
در به در شد تن یوسف زده ام در چشمات
گرگِ آغوش تو اینجاست ولی چاهی نیست!!
 
مانده ام در هوس آن همه شبهایی که…
لاشه ی فاصله رااز دو جهان پاک کنی
ترس دارم که همین لحظه کنارت باشم،
آرزوهای مرا در ته دل خاک کنی…
 
هر شب از تو شبحی توی خیالم پیداست
همه ی زندگی ام با تو همین تصویر است
مثل نوری که مدام از دو طرف می تابد
وقف هر بوسه ی تو وقف بلا تغییر است

دوست دارم که بهار از ته قلبت برسد
چون به مردانگی عشق تو ایمان دارم
آیه های لب ِ تو لحن قنوتم شده است
این چه حسی ست به یک مرد مسلمان دارم؟
 
یک نفر خواست که معشوق تو باشد عمری
یک نفر رفت که تنهایی خود را ببرد
یک نفر مانده که یک روز فراموش شود
کاش فرصت بکند روح تورا هم بدرد
 
«من»ولی سرخ شدم از تبِ دیوانگی و…
مثل یک سیب نچیده به تو برمی گردم
میچکد از بدنت سوره ی انا لله
لحظه ی مرگ رسیده ، به تو برمی گردم؟!

آرزونوشت:

تنهایی ام را تبر بزن
از پلهای شکسته عبور خواهیم کرد
اما
به هم نخواهیم رسید