🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تیر مژگان
خواب دیدم آن خمار مست را
گفتمش احسنت ناز شست را
گوشه ای از چشم را باریک کرد
شستم از جان اختیار دست را
لحظه ای کردم نظر بر سوی او
محو گشتم بر جمال روی او
دسته دسته بر دل خونم نشست
تیر مژگان از کمان ابروی او
آرزو تا باز بینم روی او
بسته ام دل را به تار موی او
دستهای پر تمنایم زند
چنگ بر آن طره گیسوی او
آتشی افکنده در جان و تنم
آرزوی در کنارش بودنم
مست و سرگردان درِ میخانه ها
عاشقی بیمار ، گر بینی منم
می کشم از صبح تا شب انتظار
رفته از دستم عنان اختیار
دیده اندر راه دل سودا کند
دل از این سودا بگردد بی قرار
من نمی دانم چه رازی در دل است
کار دل گر ، دیده بیند مشکل است
عشق اگر از دل بر آید دیدنیست
بی دلان را عاشقی بی حاصل است
عاشقی را شرط باشد آشکار
هست در این ره بلای بیشمار
گه رسد سر منزل مقصود و گه
سر ببازد اندر این شرط و قمار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
بهمن 13, 1400
سلام وخسته نباشیدجناب یگانه
زیبا بود
احسنتم
🌺🌺🌺
پاسخ
بهمن 13, 1400
سلام و درود و ارادت، خدا قوت 🌿🌿🌿🌹🌹❤️🌿🌿🌿
پاسخ
بهمن 13, 1400
درود بر شما
زیباست
قلمتان سبز🌺
پاسخ
بهمن 13, 1400
بسیار زیباست درودها برشما جناب وحدتی عزیز قلمتون مانا
پاسخ
بستن فرم