🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آن دل که به سودای سر زلف تو خون شد
با اشک در آمیخت و از دیده برون شد
روی تو و موی تو و ابروی تو را دید
کز عقل گذر کرد و گرفتار جنون شد
تا عزم سفر کردی و قاصد خبر آورد
هم عمر مرا کاست و هم درد فزون شد
بختی که مرا در قدمت بود قد افراز
هنگام وداع تو سیه گشت و نگون شد
هرنکته که از عشق من و حسن تو گفتند
ضرب المثلی در همه اعصار و قرون شد
رندی که زبان باز به تحقیر تو می کرد
چون نائره ی عشق تو را دید زبون شد
در دوریت از عمرگرامی خبرم نیست
ای جلوۀ اعجازکه چون آمد و چون شد.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):