🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هفته اى يكبار روز جمعه ها
كسى پيوسته عدالت مى گفت
با سر انگشت نجيب و آرام
جمله ى نغز به عادت مى گفت
مردمى از سر اخلاص به او
دلخوش از گفته ى نابش بودند
همه جا صحبت عدل و داد بود
همه دنبال پيامش بودند
پير و برنا زن و مرد و كودك
حرفهايش بخريدند و بدادند كاتب
سالها طى شد و هر روز ضعيفان بيشتر
كارشان مخمصه افتاد. نحيفان پيشتر
فقر بر فقر فزون شد درد بر درد سوار
پول بر پول خزيد و رانت خوارى بسيار
ادعا داشت بسازد سقف بشكسته ى ما
ولى هر روز فزون شد دود و خاكستر ما
بعدها در دل درياى فراعن افتاد
همچو ماهى به كف داغ خيابان افتاد
خطبه ى عدل بپايان شد و سالوس برفت
امتى در غم درمانده شدن خواب برفت
تقديم به مناديان عدالت اجتماعى
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اردیبهشت 23, 1400
🌸🌺🌻🏵️💐🌷🌹
پاسخ
بستن فرم