![فاطمه صادقی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2021/05/IMG-20210503-WA0027-1-e1620113895277.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من از جنگل خاکستری اندوه برمیگشتم
وقتی که تمام روز و شبهای من
پر از صدای شیون دخترکی بود
که یک شب باد او را از ایوان خانه شان ربود…
وقتی تمام صورتکهای شهر آهنی
به جنگل ابر بدل شد
و آدمها
شکل درختهای سیاه و سپید را
به خود میگرفتند،
من با هر قدم که میدویدم
گویا سایه ی ناشناس روح سرگردان زنی را به دنبال خود میکشیدم
که شکل پیری من بود…
زنی که در انتظار آمدن مردی از قبیله ی باران
نه تنها گیسوانش
که چشمهایش نیز سپید شد…
…وقتی صدای مهربان تو
از آن دور دستها شنیده شد
من برگشتم و نگاه کردم
به امتداد جاده ای که به تو،
نه. به شروع کابوسهای شبانه ی من
میرسید……..
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
اردیبهشت 17, 1400
🌹🌸🌺🏵️🌷🌻💐
پاسخ
اردیبهشت 17, 1400
سپاس..بزرگمهر🌺
پاسخ
اردیبهشت 17, 1400
سلام و درود
قلم توانایی دارید
امیدوارم همیشه شاد باشید و کابوس ها محو شوند
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌹🌿
پاسخ
اردیبهشت 17, 1400
بودن در جوار شما خوبان باعث افتخارمه…و اینکه سیاه مشقامو با نگاه پر مهرتون امضا میفرماین سپاسگزارم
پاسخ
اردیبهشت 17, 1400
درودتان شاعر ارجمند
درود بر شیوایی کلامتان
پایدار و برقرار باشید
🙏🌸
پاسخ
بستن فرم