🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 …*حماسه ی ایران

(ثبت: 260698) خرداد 28, 1402 
…*حماسه ی ایران

سرودواره ی زیر را در 19 شهریورماه 1357 دوروز پس از واقعه ی خونین 17 شهریور (جمعه ی سیاه) سروده ام:
* *
تا خون به رگ هایم روان است
تا در تنم تاب و توان است
این نغمه ام ورد زبان است
هر روز و شب می خوانم از شوق
هر روز و شب می گویم از جان
ایران نخواهد مرد هرگز
هرگز نخواهد مرد ایران
*
برخیز ای مرد وطنخواه
وی مهر بانوی دل آگاه
ای پاسدار حشمت و جاه
بر کن بنای مستبدّین
ویرانگران میهن و دین
با مام میهن عهد بستی
یاد آور از آن عهد و پیمان
*
تا چند در بند اسارت؟
تا کی اسیر ننگ و ذلّت؟
با من بگو تا چیست علّت؟
فرزند بابک این چنین نیست
آیین آریوبرزن این نیست
در دفع دشمن کوش و مهراس
از بی نهایت مکر شیطان
*
ایرانی آزاد برخیز!
بر ضدّ استبداد برخیز!
چون کاوه ی حدّاد برخیز!
چون خنجری سوزان اثر شو
بر جسم دشمن کارگر شو
یا جان بگیر از دشمن ملک
یا در ره میهن بده جان
*
یاد آور بومسلمی تو
هم وارث ملک جمی تو
اینسان چرا در ماتمی تو؟
از بند ایران را رها کن
کانون آزادی به پا کن
در دشت دشت پاک این خاک
آنک نهال عشق بنشان
*
پیوسته این باشد شعارم
در راه میهن جان سپارم
از نسل بابک یادگارم
ملیّت من مردنی نیست
این گوهر ازکف بردنی نیست
ایران نخواهد مرد هرگز
هرگز نخواهد مرد ایران.

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نقدها
  1. گستاخی میرزاده ی عشقی…………………..

    * اشاره : خلاصه ی این مطلب به طور ناقص در پاورقی های جلد اول «خلوت انس» اثر استاد فقید مشفق کاشانی آمده است ؛ اما به طور مفصلش را که ذیلآ می آید شفاهآ از استاد مشفق شنیده ام.هرچه هست خیلی جالب است .
    *****
    استاد فقید حبیب یغمایی (شاعر – ادیب و روزنامه نگار بزرگ معاصر) می گفت:یک وقت در محفلی که چند تن از شاعران از جمله ملک الشعرای بهار حضور داشتند،مرحوم میرزاده ی عشقی غزلی خواند که مطلعش چنین بود:
    یاران ز چیست این همه خون در دلم کنید؟
    دیوانـــه ام مـــن عقـــل نـــدارم ولم کنید….
    مرحوم ملک الشعراء رو به میرزاده گفت:
    حیف از ذوق و طبع شماست که غزلتان به دلیل وجود حرف «ع» در مصراع دوم و کلمه ی «عقل» که زحاف است حسن مطلع نداشته باشد.بهتر است بگویید:
    دیوانه ام که عقل ندارم ولم کنید…
    مرحوم میرزاده با وجود احترامی که نسبت به ملک الشعرای بهار قائل بود ، خون سیدی اش جوش آمدو با تندی خطاب به ایشان گفت:
    -به شما چه که در شعر شاعر بخواهید دخالت کنید؟من دلم می خواهد اینطور بگویم.مخاطب هم دلش خواست اینطور بخواند ، نخواست اصلآ نخواند!مگر مولانا که استاد همه ی ماست در بیتی اینطور بند را آب نداده است:
    در خبـــر آمـــد که آن معاویه
    خفته بُد در قصر در یک زاویه …
    اگر ما می گفتیم سرب داغ توی دهانمان می ریختند ؛ولی چون مولانا گفته همه زیرسبیلی رد می کنند.
    سخن به اینجا که رسید مرحوم ملک الشعراء که ذاتآ مردی صبور و خونسرد بود در کمال آرامش و متانت رو به میرزاده گفت:
    -سید جان!شما که بند را بیشتر از مولانا آب داده اید ؛ اما می بینید که نه سرب داغی حاضر است و نه حتی داغ و درفشی!
    در این اثنا یحیی ریحان جوانترین فرد محفل با صدایی بلند و به طوری کاملآ رندانه گفت:
    -راجع به بیت جناب میرزاده نه حرف ایشان باشد و نه حرف استاد ملک.حرف ، حرف کمترین باشد که عرض می کنم جناب میرزاده مصراع را اینگونه بفرمایند:
    دیوانه ام شعور ندارم ولم کنید!
    با این حرف ریحان ، ناگهان میرزاده ی عشقی مثل اسپند روی آتش بالا و پایین جهید و سر در پی ریحان گذاشت تا او را کتک بزند و این در حالی بود که حضار از خنده روده بر شده بودند.

  2. *استاد رحمت موسوی گیلانی …………………

    استاد «سید عبدالعلی موسوی» متخلص به «رحمت» شاعر معاصر گيلاني ، متولد ارديبهشت 1315 در شهر رشت است . وي ، فعاليت ادبي اش را از سال 1333 با نشرياتي نظير هفته نامه ادبي سايبان به مديريت عبدالحسين ملك زاده و هفته نامه روئين به سرپرستي جهانگير سرتيپ پور آغاز كرد و به تدريج شهرت سروده هاي اين شاعر به پايتخت نيز رسيد و نشرياتي مانند يغما ، فردوسي ، سياه و سپيد ، حافظ ، آيندگان به چاپ سروده هاي وي پرداختند . از جمله ويژگي هاي شعري رحمت موسوي به كارگيري واژه هاي گيلكي و نمادهاي مربوط به طبيعت سرسبز گيلان ؛ نظير كاربرد اماكن مشهور رشت ، ماهي سفيد ، جنگل ، دريا ، سبزه و رود است . از آثار وي مي توان مجموعه شعر گلدسته هاي رحمت (1343)، باران رحمت ، ارمغان رحمت ، غزاله هاي غزل (غزليات 70 سال شاعران گيلان ) سال 1370 و گيله سو (مجموعه مقالات) در سال 1371 را نام برد.

    🥀 بازی تلخ 🥀

    بعد از تو ظاهر شد ، آغاز بازی ها
    هم دست بُردن ها ، هم پادرازی ها

    چندین نفر بودند ، دنبالِ یک گردو
    سرگرم مان کردند ، با توپ بازی ها

    بعد از تو ای قاصد ، با نامه ی توحید
    ما را به صد نیرنگ ، دادند بازی ها

    تاراج شد رایج ، در نزد جمعی جور
    با این همه گفتیم ، از بی نیازی ها !

    یادا ، از آن رستم ، آن رخش گردانی
    آن یال افشانی ، وآن سرفرازی ها

    نه تُرک و نه تازی ، نه چین و نه ماچین
    میدان نمی دادیم ، بر تُرک تازی ها

    صد چنگ تا نبوَد ، زخمی ز یک آهنگ
    راهی نخواهد بُرد ، با تک نوازی ها

    پی کارِ این دیوار ، محکم نخواهد ماند
    بعد از تو پا نگرفت ، گردن فرازی ها

    اخلاص باید داشت ، نه زخم پیشانی
    تسبیح حیران است ، در جانمازی ها

    بر نقطه ای واحد ، میل رسیدن کو ؟
    « تای » تلاقی نیست ، در این موازی ها

    آن پیر می دانست ، محرومی مردم ـ
    پنهان نمی گردد ، با صحنه سازی ها

    انگار با ما هست تا آخر عالم ـ
    خوش باش « خسرو » ها ، فریاد « رازی » ها

    تا گفته ام « رحمت » با چشم تان ابروست
    از سایه رم کردند ، این نازنازی ها

    وارونه آویزان ، بر شاخه ی کاجیم
    تلخ است ، می دانم ، پایان بازی ها …

    🕊 رحمت موسوی گیلانی🕊

نظرها
  1. مهدی شریفی زاده

    خرداد 28, 1402

    سلام و هزاران درود ❤️❤️❤️❤️❤️

  2. معین حجت

    خرداد 28, 1402

    درود استاد خوش عمل گرامی …
    دستمریزاد …
    داستان میرزاده عشقی نیز جالب بود، سپاس از شما…
    مجموعه اشعار میرزاده عشقی و ایرج میرزا را بدون سانسور در کتابخانه ام دارم …و گاهی میروم سراغشان …

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا