🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خانه ی طوفان زده تشنه ی آرامش است
هیچکس آسوده نیست خانه چو در آتش است
قوم مغول با عبا با اسب دین آمدند
آنان به این سرزمین در پی زین آمدند
کاسبی از راه دین بسترش آماده بود
ابزار این کاسبی تسبیح و سجاده بود
منبری آماده شد شیخ به منبر نشست
کس نشد آگه که شیخ خود شده شیطان پرست
شاه در این سرزمین خصلت شاهان نداشت
عاشق این خانه بود آنچه که خواهان نداشت
شیخ به آن شاه خوب مهلت کاری نداد
چیزی بجز جهل خلق او را فراری نداد
رفت و بهمراه او برکت از این خانه رفت
برکت این خانه بود او که غریبانه رفت
شیخ در این خانه شد شاه و به کرسی نشست
شاه عباپوش را قدرت نمود مست مست
او که بخون تشنه بود حکم به کشتار داد
خانه به فرمان شیخ کشته ی بسیار داد
بعد چهل فصل سرد خانه چنان یخ زده
کز اثرش زندگی مرده دراین غمکده
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
شهریور 17, 1402
بعد چهل فصل سرد خانه چنان یخ زده
کز اثرش زندگی مرده دراین غمکده
سلام
به امید ایام گرم
در پناه خدا🍃👏👏👏👏👏🍃
پاسخ
شهریور 17, 1402
سلام استاد خراسانی پدر مهربان
بقول مانای عزیز شعرهای من این ایراد رو دارن که خیلی مستقیم و بی پرده مینویسم و حرفش هم کاملا درسته اما هرکس برای خودش سبکی داره من اعتقاد دارم درلفافه حرف زدن برای جایی خوب است که موضوعی خیلی علنی و عیان نباشد چیزی که عیان است نیازبه درلفافه گفتن نیست هرچند این طرز فکر مشکلات زیادی برایم بوجود آورده اما من ترجیح میدهم رک وپوست کنده حرف بزنم
ممنونم که به بنده لطف دارید وبه من دلگرمی میدهید
پاسخ
شهریور 17, 1402
سلام
ولک یا یخ زده یا بطیخ لابد زیر کولری خبر نداری شرجیه ۹۰ درجه اگر مردی نیم ساعت تو آفتاب بایست اگر ذوب نشدی باور میکنم یخ زده خخخخ
پاسخ
شهریور 19, 1402
سلام حاج نادر عزیز
تصورکن قوم مغول باعبا حمله کردن رهبرشون هم رفسنچینه مثلشون هم کوسه بود .ولی خدائیش صدرحمت به مغول اینا از مغول هم بدترن
پاسخ
شهریور 17, 1402
درود بر جناب حمادی گرامی
تزویر و ظاهرنمایی و دو رنگی بزرگ ترین دشمن دین و عامل اصلی دین گریزی جوامع بشری شده
به قول حافظ
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بندِ مال و جاه نیست
درود بر شما
پاینده و پیروز باشید
پاسخ
شهریور 19, 1402
استاد جاوید عزیز
ممنونم که وقت میگذاری حضورت بهم دلگرمی میده
شعرحافظ هم واقعا زیبا بود ,,،🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم