🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خسته ام
خسته ام مثل کلافی که سرش گم شده است
خوار شرمندکی خدمت مردم شده است
خسته ام مثل نفس های مدال آور شوق
آن زمانی که پس از رتبه سوم شده است
خسته ام خسته تر از اسقف پیری خودش
پس از این لایق همسایگی رم شده است
او که در کسوت پوشیدن دستار و قبا
با خودش وارد یک سوء تفاهم شده است
بعد عمری که پی دین و دیانت می کشت
عازم کوچه ی دل دادگی قم شده است
خسته ام مثل حبابی که به پهنای عدم
شب یک حادثه درگیر تلاطم شده است
بین صد باغ پر از رایحه ی سیب و انار
عاشق جاذبه ی خوشه ی گندم شده است
خسته ام خسته تر از شعله که در آخر کار
دود و خاکستری از خرمن هیزم شده است
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
تیر 2, 1401
درود بر شما
بسیار زیبا سروده اید
🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 2, 1401
درود استاد معصومی گرانقدر
چقدر زیبا این خستگی را توصیف کرده اید
🌷🌷🌷
پاسخ
تیر 2, 1401
ماشاء الله 🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 2, 1401
سلام برحضرت دوست
بسیارزیبا ودلنشین
احسنتم
🌷🌷🌷
پاسخ
تیر 2, 1401
سلام و درود
غزلی زیبا با قافیه ای سخت
عالی بود
دلمریزاد
در پناه خدا
🌿👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
تیر 2, 1401
خسته ام مثل حبابی که به پهنای عدم
شب یک حادثه درگیر تلاطم شده است
خسته نباشید استاد معصومی عزیز
بسیار عالی🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم