🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خشم خزان

(ثبت: 1157) فروردین 19, 1395 

 شود آیا ؟  به دلی عرضه کنم سوختنم را

 کس نفهید خروش تبِ خفته به تنم را

 باعثِ آتش من  بودی و  آهی نکشیدی

 تو همان خشمِ خزانی که بسوزی چمنم را

 نه تو آنی که ندانی  نه من آنم که نفهمم

 مصلحت نیست که نا دیده بگیری سخنم را

   می زنم پنجره  را  سنگ که باد ی بنوازد

   تا بکی راه نفس  بسته ،گلِ نسترنم را

   قدمی را  نگذارم به گذرگاهِ خیا نت

   سادگی باشد اگر فکر کنی ره زدنم را

 کس به فریاد من از خواهش نفسم نرسیده

جز خدایی که کند معجزه گر   پیر هنم را

   فتنه ها درجریان است و جنون، دایره اش باز

    مگر از زاویه ی مرگ ببندی دهنم را

   گر مرا صبر و سکوت است و اگرخواهش و فریاد

    سوختم تا  همه جا  ثبت کنم ساختنم را