🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
زمانی که چارقد زیبایش را می بندد.
دخترِ بلوچ.
روی سنگفرش ارغوانی، آشنا می خندد.
هر کلمه اش، معجون گل سرخی است.
با پیراهن و دستاری نارنجی.
همچون کودکی، ناغافل در باد،
با رقصِ مقدسِ مردمان دیارش میروید.
مهاجر خوب می فهمد لجبازی باد را در لالایی گهواره ای که پُرعشق می جنبد.
مهاجر میداند هیاهوی تند باد را،
وقتی کوچ، تنها شعر سرودهاش می باشد.
قلبش، قطب گرمی از خلوت خورشید است.
و آسمانِ لاجوردی چشمانش، نشانهای از گرمای لطیف زندگی.
به کدامین آبادی خواهد رسید؟
صدای مغشوشِ رقصِ ناموزونِ این عابر تنها،
در انتظارِ سبزِ باد،
وقتی کوچ، تنها شعرِ سروده شده اش می باشد.
تلخ و به آوازی غمگنانه.
معصومه محمدی سیف، 5 مرداد 1398
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
مرداد 10, 1398
این اثر ، حقیقتا عالی بود.
استخوان بندی بسیار محکمی داشت.
بهم پیوستگی خطوط عالی بود
آهنگ درونی آن خواننده را جذب می کرد .
همچون کودکی، ناغافل در باد،
با رقصِ مقدسِ مردمان دیارش میروید.
وقتی کوچ، تنها شعرِ سروده شده اش می باشد.
تلخ و به آوازی غمگنانه.
این اثر جدای از داستانش ، که خیلی قابل بحث بود. از لحاظ اجرای روی کاغذ خیلی خیلی ماهرانه بود .
بهره بردم و درود بر شما
پاسخ
مرداد 10, 1398
ضمن عرض سلام آ خیر مقدم به شما بانویدهنرمند.جز تحسین هیچ نمی توانم گفت.
آفرین
پاسخ
مرداد 10, 1398
سلام و درود
اثری با شکوه را از شما خواندم
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
بستن فرم