🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آن روز که انتظار به پایان رسیده بود
.
در دشت خاطرات گذشته…. پدر بزرگ
آن پیر پاک سیرت دست مرا گرفت
در دامن محبت خود با صفای مهر
با خویش تا به سوی برنجزار برده بود
خورشید بامداد شتابان رسیده بود
.
در بوی خوشه های دل آویز زر فشان
سر مست می خرامید آن سرو بوستان
سر سبز در میان برنجزار همچنان
بشکوه بود تا به خیابان رسیده بود
.
اسبوکلا……برایش اگر وعده گاه بود
پیوسته فکر و ذکرش امید از اله بود
شکر شکوه لطف خدایش پناه بود
زان موهبت که از سوی یزدان رسیده بود
.
در عمق روزگار گذشته که می روم
من در خلیج خاطره حیران او شوم
می یابمش به حسرت و دنبال او دوم
می بینمش که بر سر پیمان رسیده بود
آن روز که انتظار به پایان رسیده بود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
خرداد 14, 1399
سلام و درود بر حضرت انصاری عزیز
بسیار زیبا
در پناه خدا 🌿🌹🌹🌹🌿
خرداد 14, 1399
سلام ممنونم……استاد ارجمند🌿🌺🌺🌺🍃
خرداد 14, 1399
درود ها استاد انصاری
بسیار زیبا و دلنشین است
پاینده باشید
🌹🌹🌹
خرداد 14, 1399
سلام ممنونم……🌺🌺🌺🌺🌺
خرداد 14, 1399
سلام و عرض ادب
جناب استاد انصاری گرانقدر
سروده ای زیبا بود و دل نشین بزرگوار
درودتان باد و پدرام🌺
تیر 8, 1399
درود و لب مریزاد جناب انصاری عزیز
داشتن پدربزرگ نعمت بزرگی ست
نعمتی که نه من آن را درک کردم و نه پدرم
نبض قلب و قلمت استوار 🌹👌🌺
مرداد 12, 1399
سلام و درود
همدیار نازنین🌹🌹🌹