🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دزدی مترسک ها

(ثبت: 1504) اردیبهشت 28, 1395 

کوهی که مشتاقی به پنهان بودن خود

می ترسی از توفان به لرزان بودن خود

 

من نیز می ترسم که پاهایم بلغزد

بی اعتمادم چون به انسان بودن خود

 

چون شهر دوری در کنار مرز وحشت

می ترسم از تصمیم استان بودن خود

 

با این جنایت ها کنار کعبه ی دوست

ناراضیم از این مسلمان بودن خود

 

یک روز خوش در نفس آزادی من نیست

خوشحالم از تقدیر زندان بودن خود

 

صندوق زر خالی است ای سرباز عاقل

بردار دست از این نگهبان بودن خود

 

یک عمر بیگاری برای عشق بس نیست؟

خر می خورد شلاق ارزان بودن خود

 

روزی که شد قانون جنگل با مسلسل

برگشته شیر نر ز سلطان بودن خود

 

دست مترسک ها به دزدی کرده عادت

دیگر پشیمانم ز دهقان بودن خود