🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هر فصل
ربوده می شدم
به وسیله ی باد
بدست آب
با سالوس آفتاب
دزدیده می شود
همه
غروب می پوشند
به
تن نا پیدای بودن
هی لیز
میریزند
زیر پای لحظه
هی سکندری می خورد
این بودن
هی قمار می شود
این کلان زمان
در
بیهودگی
همه
در اغمای غلط
می بالیدند و می لولیدند
نمی دانستند
به کجا؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
دی 30, 1402
پاییز
خبر نداشت
تا برگ نباشد
اتفاقی
برای عاشقانه ها
نمی افتد
فاضله هاشمی بی فاصله
پاسخ
دی 30, 1402
سلام
و
سپاس
از حضور عااااالی تون😘🌺🌺🌺💐
پاسخ
دی 30, 1402
درود زیبا ودلنشین سروده اید
⚘⚘⚘⚘
زنده باشید به مهر
پاسخ
دی 30, 1402
هی لیز
میریزند
زیر پای لحظه
هی سکندری می خورد
این بودن
هی قمار می شود
این کلان زمان
درودها 👏👏👏💐💐💐
پاسخ
بستن فرم