🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
روح شیدایان
سوختی در اشتیاق خود همه بال و پرم
عاقبت هم دست بادی داده ای خاکسترم
گفته بودی صبر کن فصل بهاری میرسد
در خزان عمر بنگر خود چه آوردی سرم
آسمان را با زمین نزدیک می دیدم دریغ
وای از دست تو و اندیشه خوش باورم
نیست جز اندوه حسرتهای نا فرجام دل
گر بدوش خسته خود کوله باری می برم
روح شیدایان نمیگنجد درون استخوان
کاش می شد پر بگیرد از درون پیکرم
هر چه خواهی ناز کن ای دلفریب روزگار
ناز خوبان را به هر قیمت که باشد می خرم
دیده ام معصومی از هر غمزه او نکته ها
همتی…! تا جان بریزم پیش پای دلبرم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
مهر 13, 1398
با سلام و درود خدمت شما
❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹
پاسخ
مهر 13, 1398
نیست جز اندوه حسرتهای نا فرجام دل
گر بدوش خسته خود کوله باری می برم
یاد آور : وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ
زنده باشید استاد معصومی عزیز
دستمریزاد
🍃🍃💐🌿🌿🌈🌷🌈
پاسخ
مهر 13, 1398
آدمی غزل اگر می خواند ، این غزل را بخواند و لذت ببرد.
استخوان دار و محکم و ایستاده و با چشمانی براق…
بی نهایت زیبا بود و عاشقانه ای بود بیاد ماندنی …
درود بر شما
پاسخ
مهر 13, 1398
سلام و درود
بر حضرت استاد معصومی گرانقدر
غزلی محکم و زیباست
دلمریزاد استاد
در پناه خدا
🌿👌👌👌👌👌👌🌿
پاسخ
مهر 13, 1398
👏👏بسیار زیباست
پاسخ
مهر 14, 1398
سلام عرض ادب
جناب استاد معصومی گران قدر
زیبا و دلنشین چون همیشه
دست مریزاد
شاد و پاینده باشید🌺
پاسخ
مهر 14, 1398
حظی وافر نصیبمان فرمودید استاد گرانقدر باشکوه بود🌺🌺🌺🌺🌺🌺
پاسخ
مهر 16, 1398
درود ها استاد
بسیار زیبا سروده اید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم