🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در این دنیا
که همراه زباله زیستن را عمر می نامند
و در انبوه این مرداب
زباله جمع کردن را بنام کار می نامند
من از خوش باوری در جستجوی بهره ای بودم
که شاید
شمشی از گوهر بیابم بهر دردهایم
ولی هر لحظه در عمق کثافتها فرو رفتم
و سهم من از این باتلاق نافرجام
فرو رفتن به فقر و درد و بیماری ست
و چشمانی که با اندوه می بیند
سقوط آدمیت را در این گرداب
و فریادی نمی آید ز نامردی نامردان
همانانکه بجای دستگیری از من مظلوم
و همراهی به ما درماندگان خطه ی مجهول
فراموشی ارزشها , غذای سفره هاشان است
و بی مهری مسولین این دنیا
برایم دردها دارد
چرا گم کردگان را اینچنین سرگشته می خواهید
چرا این نوجوانان را کنون بیمار می خواهید
کجاست دست مروت
تا بشوید اشک ها از چشم محرومان
کجاست روح عبادت تا نمیرد روح انسانها
کجاست فکر صحیحی تا نباشد روح اهریمن
ببندید تنگه ی فقر و فلاکت را
بخشکانید شکاف این حماقت را
تن تبدار محرومان کنون در بند زنجیر است
و کوخهاشان
که بشکسته به زیر کاخها
در رنج و تحقیر است
و انسانها بخواب مرگ در یک پیله ای محکم
و انسانیت آنان
فراموشی ارزشهاست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
بستن فرم