🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دل و جانم شده دیوانه ی قلبی چون سنگ
می شود لحظه به لحظه به هوایش دلتنگ
از سرِ صلح برایش غزلی رویاندم
او ولی سخت، مصمم شده آماده ی جنگ
دست من خالی و او آلتِ جنگی دارد
چشم ها معدن باروت و لبش مثل تفنگ
قهوه ای مو و سیه چشم و زرشکی لب هاش
از خدا هیچ نخواهم به جز این جعبه ی رنگ
حرف هایم، به دلش هیچ ندارد تاثیر
فاصله بین من و او شده صدها فرسنگ
هرکه اشعار مرا خوانده دلش نرم شده
شعرهایم دل او را که نیاورده به چنگ
توی یک شعر نوشتم که نرو می میرم
خواندش و خنده کنان گفت: الهی چه قشنگ
رفته و دست من از دامن او کوتاه است
قصه ی ما شده چون مساله ی ماه و پلنگ
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
تیر 7, 1401
سلام طیب الله
اثر زیبایی هایی دارد چون رویاندن غزل لیک اگر در برخی فرازها تاملی بفرمایید چون بیت یکی مانده به آخر آمدن یک قبل از شعر در حالیکه شعری طبیعی تر است یا توی قدری عامیانه به نظر می رسد خواندش و نیز احساس می کنم مشکلی دارد ولی دقیق نمی دانم چیست شاید تعبیر عامیانه خوندش و بیشتر رایج باشد و در حالت رسمی آن را خواند به کار می رود و الله عالم
پاسخ
تیر 7, 1401
منهم نظر آقای آزاد را دارم
غزل بسیار زیبایی است .
که صمیمی و پر شور است
🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم