🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 خیال

(ثبت: 877) اسفند 4, 1394 

دوباره در سر من خواهشی محال افتاد

به فکر پر زدن این مرغ بسته بال افتاد

دوباره رد شدی از پیش چشم من انگار

درون چشمه دمی عکس یک غزال افتاد

هوای شهر شمالی ست آن قدر که مگر

گذار باد به آن باغ پرتقال افتاد

هوا از عطر تو پر شد برای یک لحظه

که باز در سر من خواهشی محال افتاد

و باد آمد و رقصاند روسری مرا

و باد آمد و از شانه ی تو شال افتاد

££££

و باد آمد و در قاب عکس کهنه ی ما

دلم ز دست تو چون کوزه ی سفال افتاد

ببین که عاقبت از عاشقی مکدر شد

ز بس که سنگ در این چشمه ی زلال افتاد

نه چشمه ماند و نه تصویر چشم های غزال

به قلب خسته ی من سایه ی ملال افتاد

به سر نمی رسد این قصه با رسیدن ما

چه زود نقطه ی پایان میان فال افتاد

می افتد از سرمان، رسم روزگار این است

به سیب سرخ خیالی همین که خال افتاد

 

 

 

 

نظرها
  1. سوگند صفا

    اسفند 6, 1394

    سلام خانوم روزبهانی عزیز…

    به به…

    چقدر چینش زیبایی داشت..

    من واقعا لذت میبرم از خوندن شعر…و روحم اوج میگیره…

    و شعر شما هم بی نهایت زیباست..

    به روز………………….

    دست مریزدا…

    زنده باشین

    یاحق

  2. سلام و درودبانو

    زیباست….

    برقرارباشین

    درپناه حق

  3. نگار حسن زاده

    اسفند 6, 1394

    زینب بانو ماشاالله خیلی عالی قلم میزنید

    خوشحالم که شاعر توانمندی چون شمارو کنارمون داریم

    بسیار عالی

    مرحبا بانو

  4. زهرا حقیقی

    اسفند 7, 1394

    سلام

    خیلی زیبا بود

    موفق باشید

  5. عسل رادمنش

    اسفند 8, 1394

    مهربانو جان

    خیلی عالی/مرحبا/مانا باشید

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا