🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شرم سنگین
غروب سرد پاییزی تو را دلگیر میبینم
امانم میدهی با خاطراتت جفت بنشینم؟
تو را همچون گلی خوشبو در این گلزار میجویم
هزاران بوسه از هر شاخه ی گلدار میچینم
زلیخایی شدم هنگامه شد پیراهن یوسف
دریدم عفت خود را ، دریدم شرم سنگینم
ندارد رنگ نیرنگی، به عشقم پی نخواهی برد
به فتواهای بی منطق نخواهی کرد تمکینم
چه جای بیستون دیگر، که عمری اینچینن از جان
کشیدم نقش رویت را، فقط در جان شیرینم
زبان عشق را هرگز کسی اینجا نمی فهمد
مرا آن وقت میفهمی که خواهی کرد تدفینم
ربوده عقل و دینم را، خودش شد دین و ایمانم
جهان فریاد من بشنو، که دور از عشق بی دینم
تمام خاطراتش را شبی از کنج دل برچید
کنون حق داری از دردش، شوی فریاد نسرینم
نسرین حسینی
28/7/99
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
آذر 8, 1400
ربوده عقل و دینم را، خودش شد دین و ایمانم
جهان فریاد من بشنو، که دور از عشق بی دینم
درودها بانو حسینی عزیز
🌷🌷🌷🌷🌷
آذر 8, 1400
درودها برشما بانو نوری عزیز بسیار سپاسگزارم از حضور همیشه مهربان شما
بمانید به مهر حضرت دوست 🌺🌺❤❤
آذر 8, 1400
سلام نسرین جان
مانند همیشه عالی
دلمریزاد
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌❤️🌿
آذر 8, 1400
درودها برشما حضرت استاد خراسانی عزیز
بسیار سپاسگزارم از حضور همیشه پرمهروارزشمندتون
سایه پرمهرتون مستدام
بمانید به مهر حضرت دوست 🌺🌺❤❤🍁🍂