🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شوكران شعور

(ثبت: 212777) مرداد 10, 1398 
شوكران شعور

بناست راز شوى در دل خودت باشى
چراغ مه شكنِ منزل خودت باشی

میان همهمه ی موجهای بی مقصد
سكوتِ ماسه اىِ ساحل خودت باشی

نرو به بندگى آسيابِ عادت ها
نخواه دایره ی باطلِ خودت باشی

تمام زندگى ات را پىِ چه مى گردى
اگر تو گمشده ى پازل خودت باشى؟

زمین بزرگترین کارگاه خلقت شد
که خالق اثری از گِلِ خودت باشی

تو آن رسولِ بدون كتاب و معجزه اى
مقدر است فقط حامل خودت باشی

بهاى گوهر جانت جهنمِ دنياست
بسوز تا که خودت قابل خودت باشی

شبيه قصه ى سقراط و شوكران شعور
سعادتى ست اگر قاتل خودت باشی!

 

 

 

 

نقدها
  1. اکبر رشنو

    مرداد 10, 1398

    سلام
    و
    درودها بسیار بر شما
    بانوی گران ارج
    عالی سرایش در حسنی از مطلع مصرّع در تمی از خود سازی و باز گشت به خوبی خویشتن واکتشافی از بودن در متنی منسجم و روان و ارزشمدار وارجمند در ر یتمی از موزونی آرام که به آ رامش می رفت…، سکون نبود این ، دعوت به باز گشت به اصل بود مکتوم رازی که دریافتش اصل معرفت بود و خودشناسیش نامند و بسیار تعهدی و سفارشی و وصییت بود بلند درآنش به تو و من که اس و اساس پیام بود و آموزش و تربییتی بود در خور و شایسته که گهگاه نه بلکه بیشتر اوقات همهه های اغیار ” آن ” را می پوشاند و به دست فراموشی می سپارد و غفلتی بزرگست و خسارتی که خسران نامیدندش و جبران ناپذیر
    و این هم از لوازم اساسی شعر بود
    ” التزام “به انسان و رسالتش آنسان که یاید باشد و سروده ی ارزشمند را در مسیر رسالت بر تر خویش قرار می دهد و بعد هم این تذکر و تذکار در تربیت با الفاظ هماهنگ و مرتبط ومنسجم در و حدت می رفت با یاد آوری خود به پایانی در نیکویی و حسن ، از سر شعور ومعرفت و تام وتمام ادبییت در لفظ ودر واج آرایی حرف ” ش ” و تلمیح در معنی به شوکران و سقراط و داستانی که متن را در تعمیق بیشتر می برد و سیر شعر به آرامش در پایان به نهایت اوج و اندیشگی خود می رسید وحتی تلمیحات دیگری را در استناد احادیث مطرح و به ذهن متبادر می کرد و حتی شعری ارمولانا رابه ذهن می آوردومهمتر قول بلند و بر تر پیامبر اعظم ” ص ” را که :فرمودند :موت قبل ان تموت
    بمیرید قبل از اینکه بمیرید
    از خود پرستی و هر چه کدورات بمیرید و پاک بشوید قبل ار انکه مرگ شمار را به کام خود بکشد

    و دیگر فراز از بزرگان

    مولوی » دیوان شمس » غزلیات

    بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
    در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
    بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
    کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
    بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
    که این نفس چو بندست
    و شما همچو اسیرید
    یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
    چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
    بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
    بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
    بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
    چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
    خموشید خموشید خموشی دم مرگست
    هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید

    درودتان باد ودست مریزاد
    سرودی عالی و اندیشه و رز در تربیت که بزرگترین پیام ست برای بشر
    در پارامترهای تمامت شعر از پیام و احساس و التزام و ادبییت کار خود کرده کارستان که در شرحش وقت ضیقست و زبان الکن
    و در خور تحسین بلیغ
    و السلام و🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سلام و درود

      سپاس از حضورتان

      و سپاس از حسن نظرتان

      برقرار باشيد

      🌹🌿🌹🌿🌹🌿

  2. طارق خراسانی

    مرداد 10, 1398

    تو آن رسولِ بدون كتاب و معجزه اى
    مقدر است فقط حامل خودت باشی

    سلام و درود بر غزل بی همتا

    این غزل بی نظیر شما را بارها خواندم صد درصد جوششی ست و یکباره نزول یافته‌است.
    سخن جان شاعر است.
    این بیت زیبای تان که برفراز کامنت آورده ام ماجرایی را برایم ی تداعی کرد.
    روزی از عارف بزرگی مطلبی شنیدم اول شوکه شدم و بعد که به نکته معرفتی ایشان متمرکز شدم دیدم چه پیام زیبا و بزرگی ست.
    ایشان گفت فردی را زیارت کردم که بسیار می دانست و چقدر بزرگوار بود که ادعای پیامبری نداشت.
    تک تک ابیات بیت الغزل معرفت است.
    این ابیات
    میان همهمه ی موجهای بی مقصد
    سكوتِ ماسه اىِ ساحل خودت باشی

    نرو به بندگى آسيابِ عادت ها
    نخواه دایره ی باطلِ خودت باشی
    نجات بخش هستند و انسان را از بیهوده روی ها رها و به خود باز می گرداند، سفر به اعماق وجود را هموار می سازد .
    هر چه از این غزل با شکوه بگوییم کم است.
    عالی بود و لذت بردم.

    در پناه خدا شاد زی
    🌿👏👏👏👏👏👏👏❤️🌿

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سلام و درود

      سپاس از حضور و لطف نظرتان

      برقرار باشيد
      🌹🌿🌹🌿🌹🌿

نظرها 11 
  1. مصطفی مروج همدانی

    مرداد 10, 1398

    هزاران درود

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سپاس از حضورتان💐💐💐

  2. ولی اله بایبوردی

    مرداد 10, 1398

    سلام و درود

    تو آن رسولِ بدون كتاب و معجزه اى
    مقدر است فقط حامل خودت باشی

    دستمریزاد استاد

    تقدیمی :💐

    🌿چنان مچاله بگردی به دوراندیشی🌿

    چه رازهای نهانی ،عیان شود روزی
    اگر چه راز خودی را نهان چه دلسوزی

    بیفکنی تو نگاهی به جام آینه ای
    خبر ز آینه گیری سکوت لب دوزی

    از این و آن شنوی وهمناک گردی هان
    میان موج بلایای خلق بی روزی

    چنان مچاله بگردی به دوراندیشی
    اسیر فتنه بگردی بلای بهروزی

    ز نفس خاطی شیطان رها شوی جانا
    به جام باده یِ عرفان شعور افروزی

    رها شوی ز بدی های خود پلیدی ها
    عیار مس بکنی زر که زر بیندوزی

    چه گویمت شنوی پند گیری از والی
    توکّلی بکنی تا به نفس پیروزی

    نبیِّ باطن هر شخص شد شعوری هان
    شعورِ ناطقه ای ،حاصلش چو ،زردوزی

    ولی اله بایبوردی

    10 / 05 / 1398

    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سلام و درود

      سپاسگزارم گرامى ارجمند

      💐💐💐

  3. جواد مهدی پور

    مرداد 10, 1398

    سلام و عرض ادب محضرتان استاد گرامی بانو آرامش ارجمند

    دوباره شعر قشنگتان را خواندم

    لذت بردم

    آثار فاخرتان همیشه عالی ست

    زنده باشید به مهر

    درود ها

    💐💐💐💐

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سلام و درود

      سپاسگزارم از حضور و مهر همراهيتان

      💐💐💐

  4. رضا زمانیان قوژدی

    مرداد 10, 1398

    درود بر استاد غزل، غزل عزیز و گرامی.
    براستی آرامش نامی در خور است.
    من که حسابی کیف کردم از این غزل شیوا و روان و محکم و عمیق.
    دستمریزاد

    • غزل آرامش

      مرداد 10, 1398

      سلام و درود

      سپاس از حضورتان

      💐💐💐

  5. سلام و درود بر بانوی فرزانه

    بسیار زیبا و شیوا

    درود حضرت عشق بر شما

    🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌿💐

  6. محمدعلی رضاپور

    مرداد 11, 1398

    درود
    احسنت
    چون همیشه، پر شکوه👏👏👏

  7. گاه  خیالات  کسی  در دل تو ماندنی‌ست
    شورش  افکار  تو از خاطره‌ های  کسی‌ست
    می‌برد  هر  لحظه  تو  را ، تا  لب جوی  خیال
    تشنه‌ترین عابر این جاده، کسی جز تو نیست
    خسته  و درمانده و بیمار نگاه توٵم
    مانده‌ام این حال خرابم ز تماشای  چیست؟
    حال خراب دل من، مهریه ی عشق کیست؟
    جز به‌خیالت،مگر این چشم، شبی را گریست؟
    شعله‌ی سوزان  دل  خسته‌ام  از  یاد  توست
    “گاه  تو  را  خاطره‌ی خوب  کسی  زندگی‌ست”
    مرهم دلتنگی من , تنگی آغوش توست
    منحنی دست‌ تو خود چاره‌ی  هر غصه‌ایست
    خاطره‌ات  هر شب و  هر  روز  کنار من است
    مرغ  مهاجر شد و  در کلبه‌ی  یاد  تو  زیست
    من  نفسم بند نفس‌های کسی شد، که نیست
    شور تماشای تو در حیطه‌ی چشمان کیست؟

    #علی_سلطانی_نژاد

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا