🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پاییز شد و سر زده آن صبح پَرَندت
آن موسم دل دادن دنیا به روندت
زیبایی تو، شهر مرا مدعیات کرد
تا آنکه به هر حیله به دامی بکشندت
یک عمر نگهبان تو، در معبد عشقم
تا مدعیان از دل عاشق نبرندت
وقتی همه را ریخته یک ناز تو در هم
ای وای اگر عشوه کند چشم لوندت
آوازهاش از هر طرف شهر رسیده
توصیف تو و “چشم پناهنده پسندت”
بسیار به دنبال تو بودند که شاید
شاید که به هر قیمت ممکن بخرندت
غافل که دراندیشه و درجسمی وجانی
“حتی به خدا هم نگذارم بدهندت” ¹
بهاره کیانی
¹. علی سلطانی نژاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):