🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مثل چَشمش ساغرِ چشمِ کسی مستم نکرد
آنچه کرده با دل من، زلزله با بَم نکرد
دل سپردم بر خدای چشمهای کافرش
داغِ پشتِ دست هایم را کسی مرهَم نکرد
ماندهام چون مَرد، پای عشق خود، آخر چرا؟
او مگر با بیوفایی، پشت من را خَم نکرد؟
در هوای عشقِ ممنوعاش شدم حوّا ولی
این همه دلسردیاش آخر مرا آدم نکرد
درد هایم را برایش گفتم و خندید و رفت
خستهام از بسکه درکش کردم و درکم نکرد
سالها در انتظارش ماندنم سودی نداشت
هیچکس از انتظار بیخودی مَنعَم نکرد
بعد او دیگر دلم شد پایتخت درد ها
دفتر و شعر و قلم هم درد من را کم نکرد
✍ #بهاره_کیانی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
اسفند 10, 1400
سلام و درود
عااالی ست
عید سعید مبعث مبارک
در پناه خدا 🌿🌺👏👏👏👏👏👌🌺🌿
پاسخ
اسفند 10, 1400
بعد او دیگر دلم شد پایتخت درد ها
دفتر و شعر و قلم هم درد من را کم نکرد
درود بهاره کیانی عزیز
🌷🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم