🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به نام خدا
عاشقی دل خسته ام
بر کنارت بودم در آسمان ؛ عاشقت گشتم در همان یک نگاه اوّلمان
چشم هایت بر چشم هایم یک دم گذشت
در آن دم ندیدی ام لیک دیدمت ؛ با آن نور افشانی ات
تا خواستم نزدیکت شوم
مادرم بر ستیز افتاد با هم نوعش
در ستیزش جنگید امّا از شکستش گریست
قطره ای بودم در درونش ، با اشکهایش آویختم ، بر زمین افتادم
در راه افتادن باد سردی وزید
وز وزیدنش یخ زدم ، چون برف گشتم
فکرش را بکن !!
عاشقی از هجران معشوقه اش یخ زند ؛ آب باشد و برف شود
از زمین بر شعله هایت چشم دوختم
تابیدی بر من بی آن که دانی من کیستم
عاشقی دل خسته ام ؛ گریان از فراقت بنشسته ام
گرمای وجودت را بخشودی و من باز آب گشتم ، ز زندان یخ آزاد گشتم
امّا انگار قسمتم دوری نبود ، آه و ناله و افغان نبود
سر نوشتم چیز دیگریست ، بر اقبالم نامِ دلبریست
دلبری چون تو رعنا ، چون تو خورشید ، چون تو زیبا
سر نوشتم کارش را کرد بر زمینم نگذاشتش
آب بودم ، یخ شدم ؛ یخ بودم ، آب شدم
نورت ، گرمای شعله هایت
نه زبانم قاصر آید از گفتن نام مهرت
هر چه خواهی نامش را گذار
من فقط دانم که بعد مهربا نی ات
بخار گشتم ، بر آسمان پرواز کردم
ز شوق وصلمان شاد بودم
در برت آمدم ، دیگر آن کودک نبودم
در درون مادر خویش نبودم
خود ابر بودم ، بزرگ و بالغ بودم
از سفر بازگشته و چند دستی پیرهن دریده بودم
زان سفر آموختم سر گذشت هم نوعان را
خلقت و چرخه ی آب و ابر را
حکایت عشق و معشوق را
امّا هنوز تو مرا نشناخته بودی
خبری ز سر گذشتم نداشته بودی
تو غافل ز من و من عاقل ز تو
سالها بر قفایم پنهان گشتی ، روز ها در کنارم تابان گشتی
دلداده ات بودم و تو دلدار نبودی
بار ها خواستم فریاد زنم وداد خویش را
لیکن این اقبال من بود نه تو
روزگار من بود نه تو
بخشی از چرخه ی من بود نه تو
زان سبب لال گشتم ، زبانم را بستم
دلم را با کنارت بودن آرام کردم
تا تو عاشق نشوی ، دلدارِ منِ دلداده نشوی
از سر نوشتم دانستم پایانِ عشق سوختن است ، ساختن است
با دردم ساختم تا نسوزی و نسازی
هر چند سوختنِ تو با سوختنِ من فرقش بسیار است
تو در داغ عشق سوزی ولیک ، نه با آن آتش که خود ز آنی
بلکه با فرو کش کردنِ شعله هایت ، با به ظلمت کشاندن جهانی
آری باز چرخه ام چرخید ، در ستیزم انداخت
من گریستم و باریدم بر زمین
امّا قبل از آن یاد دادم بر فرزندانِ خویش
یاد دادم که عاشق نشوند ، گر شدند عاشق معشوقه ای چون تو غافل نشوند
لیک به قول مهدیار
عاشقی را کی توان ز عشق رستن
یا که دردِ هجرانِ عشقش کاستن
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
بهمن 28, 1395
پاسخ
بهمن 28, 1395
درود و سپاس
پاسخ
بهمن 28, 1395
سلام
شعر نو هست امٌا شعر نیمائی دارای وزن است که این شعر وزن ندارد
موفق باشبد
پاسخ
بهمن 28, 1395
سلام
ممنون از راهنمایی تان
پاینده باشید
پاسخ
بستن فرم