🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 عصیان گر (قسمت دوّم)

(ثبت: 6999) آبان 9, 1397 

عصیان گر….قسمت دوّم

آری ای آنکه به آنی دل ما را بردی
عاقبت هر دو دلم را به هوس آزردی

با جدالی که شنیدی و ندیدی هرگز
سرنوشتی که نبودی و نخواندی هرگز

با سَری زخم و دلی خون و نگاهی نگران
باختم دل به تو دلّال دل خون جگران

آمدی پاک و مطّهر و به ظاهر ساده
گفتم این بار دگر قرعه به نام افتاده

صحبت از سادگی و نانی و کشکی و دلی
ادّعای‌ شرف و حُجبُ ومرامی  و گلی

هی به قربان من و مهر وفایم رفتی
از وفاداری ارثی خودت می گفتی

معرفت نسل به نسل آمده در خونت بود
ادب و حُرمتم از بچّگی عادت شده بود

از نزاکت و مرامت که دگر حرفی نیست
ننگ از بهر زغال است و دگر برفی نیست

همه تاریخ نگاران زمین معتقدند
چون شما پاک و منزّه به زمین هیچ نزیست

………………………………………………………………….
گفتمت خنجر آلوده عشق در جگر دارم و دل چرکینم
گفتی اَر مرهم جانت نشدم بَتَر از بی شرف و بی دینم
…………………………………………….
گفتم از حسرت و محنت هایم
گفتی عشقم به تو ره پیمایم

گفتمت ثروت من عشق من است
آسمان پوشش این بی کفن است

آشنا با غم و درد و ضررم
به خدا صاحب ذوق و هنرم

اگرحسرت به دلِ سیم و زری
باید‌از من دل خود‌ را‌ببری

یاد دارم به وضوح خورشید
اشک در گونه صافت غلطید

جسم رنجور و ضعیفم ناگاه
بین دستان تو در هم پیچید

گفتی از خواستگاران کهن
نه خسی چون من بی گور و کفن

گفتی از ثروت و از شوکتشان
اسم و رسم و برده و نوکرشان

پیشنهادات شگفتی انگیز
قدرتی بیش ز خسروپرویز

همگی مست نگاهت بودند
در تمنّای وصالت بودند

عاشق و در به در خنده تو
تو بت و جمله همه بنده تو

یک به یک ریز‌به ریز‌ موی به موی
صدهزاران دفه گفتی در روی

کامران دکتر و کامبیز آکتور
کچل کارخونه دار آق منگل

پسر فرش فروش بازار
کشته هایت بیشتر از دو هزار

این همه وهم و خیال و رویا
گفتی آخر که تو گشتی پیدا

گفتی آنان همگی بی دردند
آبرو خورده حیا قی کردند

جای ناموس و محبت جویی
بهر تفریح کنند دل جویی

گفتی یک زخم و یا درد تو را
نفروشم به دو‌عالم به خدا

یادباد‌ آن همه گفتارِ قشنگ
من چرچیل شدم تیمورِ لنگ

گفتم از دوری فرزند به اشک
شب دیجوری و اشکم دم مشک

آمدی خنده کنان در بر من
گفتی ای ناز من ای شوهر من

چشم وا کن که دگر آه بسه
گفتی یک جوجه کنون در قفسه

سجده شکر به جای آوردم
غصّه را پاک ز خاطر بردم

روز و شب کار و تلاش و کوشش
هر قدم از تب عشقت جوشش

می دویدم شب و روز از پی نان
عشق تو شد همه چیزم به عیان

چند گاهی نسبتا پر تب و تاب
باز هم نقشه من نقش برآب

داستان دل عاشق دل زار
نخوت باد دی و شوکت خار

بی محبّت شدی و بی رگ و سرد
سرخی عشق تو اینک شده زرد

پایان قسمت دوّم

علی احمدی ….حادثه

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):

نظرها
  1. مازیار نژادیان

    آبان 13, 1397

  2. مازیار نژادیان

    آبان 13, 1397

    • علی احمدی

      آبان 13, 1397

      گل باران باد لحظه لحظه های ناب و پاک حیات پر برکتتان استاد نژادیان گرانمایه درودهاااااااااااااا

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا