🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کنون که یارِ منی از صمیم دل گویم
به دشتِ چشم خیالت همیشه می رویم
بهار باشد ، یا فصلِ زرد پاییزی
به رویشی مدد از نورِ عشق می جویم
به هر جهت برود موج چشم تو، من هم
به جان و دل به نگاهت، همیشه همسویم
ز خود برون شده تا در دلت کنم مأوا
اگر چه سخت بود راه و راه می پویم
غمی مباد دلت را ، ولی اکر آید
به آب دیده ی سرخم تمام می شویم
به خنده خنده گرفتم چه انتقامی سخت
ز روزگار ، همو خواست روز و شب مویم
دلا به خوب و بد این جهان بباید ساخت
فدای خنده ی آن یارِ خوبِ بد خویم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):