🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
شمع هرشب می خورد دل از زبان خویشتن
تند خــو آتش زند دائم به جان خویشتن
هیچ کس مانند خود از خود نمی دارد نگاه
دیده ی بیــــدار باشد دیده بان خویشتن
از صدف آموختم ناچار اگر لب وا کنی
پیش هر بی آبرو نگشا دهان خویشتن
سر نخواهد کرد خم برچرخ پست روزگار
هر که از همّــــت بسازد آسمان خویشتن
منت از بازوی خود هر کس کشد در زندگی
نان بی منّـــت خورد دائم ز خوان خویشتن
چون ز بی تدبیری اینجا رونق بازار نیست
تخته خواهم کرد از فردا دکـــان خویشتن
مثل گل هرگز فریب مهلت دوران نخور
در بهاران بگذر از فصل خـزان خویشتن
برگ تاریخ ست تنها خاطرات کودکی
عاقلان باشند ، فـــرزند زمان خویشتن
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):