🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قلّه های نور

(ثبت: 5645) اسفند 15, 1396 

داستان حقیقی درد دل دختر بچه ای با مادرش که از روزهای تلخ اعتیاد پدر خود میگوید برگرفته از کتاب آتش به دشت نیلوفر:

صدا میاد،صدا میاد،صدای کفش پا میاد
مامان بیا فرار کنیم بازم داره بابا میاد

مامان بریم یه جای دور ، به اوج قله های نور
بابا شده یه گرگ هار ؛ ما مثل بره های کور

وقتی سرم داد میزنه،خیلی میترسم به خدا
یه روز میای میبینی که جون شده از تنم جدا

یه روز میای که دیر شده ، دختر تو ذلیل شده
چشماتو وا کن ببینی، بابا چه قدر علیل شده

آخه چقدر نون و پیاز ، آخه چقدر راز و نیاز
چقدر میخوای بهم بگی،بازم بخند،بازم بساز

الان درست چند شبه که غذا نمونده تو خونه
بیا بریم ،خوب میدونی بابا زنده نمیمونه

مامان، بابا حتی دیگه یه ذرّه دوستم نداره
قصه برام نمی گه و سر به سرم نمیذاره

قول داده بود یه روز منو ،به شهربازی ببره
قول داده بود چند سال پیش،یه چرخ بازی بخره

مامان بیا بریم دیگه ،بسه دیگه در به دری
از این همه ماتم وغم، نگو دیگه بی خبری

بابا یعنی یه دردسر،نداره چیزی جز ضرر
فکر میکنم همین روزا،بشم کنیزی بی پدر

مامان بیا بریم دیگه اون دیگه آدم نمیشه
کنار بابا که باشیم،غصّه هامون کم نمیشه

حقیقت و ببین آخه،بابا دیگه نا نداره
تو قلب یخ زدش دیگه،برای ما جا نداره

صدای فندکش شبا ،نمیذاره من بخوابم
نگاه بی روح بابا،نمیدونه که بی تابم

گوشواره ی شاه و پری،کجاست النگوی طلا
گرمی دستای بابا،قصه های سیندرلا

خونه دیگه جهنّمه،هر چی بگم بازم کمه
قلب کوچیک دخترت، چند ساله که پر از غمه

مامان بیا بریم دیگه،بابای من یه اژدهاست
کبودی صورت من ،نشونه این ادعاست

بیا بریم یه جایی که دود سیاه توش نباشه
کلبه ای که چراغ اون، هیچ موقع خاموش نباشه

تو رو خدا بریم مامان،صدام دیگه در نمیاد
این روزای خاکستری ،برای ما سر نمیاد

جدا بشیم بریم مامان، از این سرای بی کسی
خسته شدم از این همه ،ندای بی هم نفسی

خسته شدم از بس بابا ،امروز میره فردا میاد
خسته شدم از بس شبا ،چشم به راهم تا بیاد

تو حسرتم یه بار بگه ،قربون اون قد و بالات
دخترکم،گل پرکم،فدای اون ناز و ادات

آرزومه بابا یه روز مداد رنگی بخره
نشکنه این دل منو ،قلک سنگی بخره

شما بگین بچه شبا،کجا باید سر بذاره؟
شما بیاین نازم کنین ،بابای من گرفتاره

بازی و کودکی برام،یه قصّه قدیمی شد
پیر شدم تو کودکی، گریه باهام صمیمی شد

یادم نمی ره بچگی،یه دنیا سرسپردگی
ترس و غم و گرسنگی،روزای زار مردگی

مامان بیا بریم دیگه ،قصه به آخر رسیده
افتاده بابا رو زمین،جواب مارو نمیده

……………………یک سال بعد
اون روزا رفت از زندگیم،بابا شده یه مرد مرد
یه آدم پاک و شریف ،با بدیا توی نبرد

حالا یه خونواده ایم ،عزیز و شاد و پر ز شور
زندگیمون جا داره باز،رو اوج قلّه های نور
به یاد زهرا کوچولو تقدیم با اشک
بابک حادثه

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

نظرها
  1. جلال پورسلیمانی

    اسفند 16, 1396

    درود شاعر ارجمند

    امیدوارم زندگی همه خانواده هایی که با این مشکل بزرگ و خانمانسوز درگیر هستند به زیبایی آخر ترانه شما ختم به خیر شود انشاالله

    بسیار زیبا بود دوست عزیز

    شاعر بمانید و مانا باشید به مهر

    • علی احمدی

      اسفند 16, 1396

      عرض ارادت بیکران به مهربان استاد نیک بینان جناب پورسلیمانی گران ارج …..

      امید که همدردان من و تمام بیماران ابتدا به دردشان اقرار و بعد آن به پذیرش آنچه هستند اصرار و در قدم بعد تقرب جسته به سوی نیروی برتر خود آن هم هوشیار و سپس در طی طریق راه به سوی روشنا امیدوار و با اتمام راه همت گمارند به ره شناساندن تا ره یابند به جرگه پرهیزگاران ……….و چون منی آنقدر دیر برنخیزند از خواب گران که باقی عمر نشوند در خیل داغ داران …و اینگونه به سوز جگر هی بگویند یاد باد آن روزگاران …….آمین 

      سپاسمند لطف بیکرانت هستم سرور نیکو خصالان

  2. Z .M

    اسفند 20, 1396

    درود بر شما جناب احمدی گرانقدر

    بسیار زیبا و بسی محزون

    به امید روزی که این بلای خانمان سوز نابود شود و هیچ خانواده ای را گرفتار این مشکلات نبینیم

    شعرتون بسیار موزون و سلیس بود

    موفق باشید.

    • علی احمدی

      اسفند 21, 1396

      درود تا بیکرانه افق رستگاری و سپاس فراوان از مهر زیبنده تر از خورشید حضرتعالی استاد بی مثال قلم سرکار خانم میرزایی گرامی 

      بنده نوازی فرمودید خانم میرزایی مهرتان مانا قلمتان نویسا و بتابید هماره به درخشندگی نور الهی …..آمین

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا