🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مارال ۱

(ثبت: 244980) بهمن 10, 1400 

بریده ای از رمان کلیدر، شاهکار جناب محمود دولت آبادی را در دو قسمت به نظم کشیده و تقدیم حضور استاد دولت آبادی و سایر ادیبان ارجمند گروه می نمایم:
قسمت اول
“مارال ۱”
دختر زیبای کردی در “کلیدر۱” قصه داشت
اندرون سینه تبدار صدها غصه داشت
وی اسیر پنجه ویرانگر بیداد بود
گم شده در چنبر مسموم استبداد بود
طاقتی بر فکر شوم و پستی خانَش نبود
جان پناهی بهر حفظ حرمت جانَش نبود
رنج جسم و جان کشیده از جفای روزگار
با دلی بشکسته از آیین چرخ کجمدار
دختر ما از جفای روزگار آزرده بود
جان بِدَر از ناجوانمردی دوران برده بود
رو بسوی آسمان و چون کبوتر پر کشید
وز کمند قید و بند خاطراتش دل برید
دختر ما گشت عازم با اراده بی هراس
همره تنها امیدش اسب سرکش تک شناس
دید یارش را “قره آت۲”چون روان راه شد
شور بی وصفی گرفت و با “مارال۳” هم راه شد
شد سوار اسب خود آن دختر چابک سوار
پیچ و تابی داشت مثل جوی آبی خوشگوار
دختر ایلاتی ما با متانت با وقار
در پی تصمیم خود مانند کوهی استوار
قد رعنایش گرفتی آب از هر دیده را
پشت سر می داشتی تحسین هر بیننده را
دامن خوشرنگ کردی و بسر انداخت شال
سینه هایش چون کبوتر می زدندی بال بال
دختر ما گر چه رنج بیکرانی برده بود
با غرور بی مثالی عزم رفتن کرده بود
اشک چشمان غزالش روی گونه ره گشود
در پی بابای خویش و”نومزاد۴” خویش بود
دل میان سینه مانند کبوتر می تپید
بهر دیدار عزیزان بر در زندان رسید
اندکی بگذشت و شور و انتظار آخر رسید
لحظه دیدار”عبدوس۵” و”دلاور۶” سر رسید
گشت سرتاسر وجودش شعله و شوق و هراس
چشمها در اشک شوق و سینه ای پر التماس
شور و شوقش زان جهت که در کنار یار بود
ترس زانرو، که دلش از درد و غم انبار بود
کوله بار درد جانکُش در خود انبان کرده بود
درد ها را در میان سینه پنهان کرده نمود
چهره یاران خود را دید پشت میله ها
سینه پر درد او شد لحظه ای از غم رها
چین و خم از ابروان چون کمانش باز کرد
رفت و با گم گشتگانش گفتگو آغاز کرد
با دو یار مهربانش مدتی صحبت نمود
زان سپس با نومزادش اندکی خلوت نمود
چون بپایان آمد این دیدار و فرصت شد تمام
داد بر یاران جانش دختر کرد این پیام
گشته ام تنها بسوی ریشه خود می روم
دادِ خود برعمه جانم در کلیدر می برم
در میان ایل دیگر یار و غمخواری نبود
ریشه وی در کلیدر عمه اش “بلقیس۷” بود
چونکه عبدوس این پیام از جانب دختر شنید
زین پیامد خون تازه در رگ و پیکر دوید
جسم و جانش زین سخن یکسر غرور و رشک شد
با طنین نام خواهر چشمها پر اشک شد
از ملاقات عزیزانش مارال آسوده شد
در بروی دردهایش باز هم بگشوده شد
گرچه سرپوشی بروی دردهایش میگذاشت
لیک در دل دردها و زخمهایی کهنه داشت
وانگهی بگرفت عنان اسب را در اختیار
با دلی آکنده از غم گشت بیرون از حصار
آن نهانی زخمها را گوشه دل جای داد
مثل طوفان سر بسوی دامن صحرا نهاد
اسب می تازید راهی پر نشیب و پر فراز
شال کردیِّ مارال چون پرچمی در اهتزاز
پرتو خورشید بال آسمان بنشسته بود
شدت گرمای سوزان راه بر او بسته بود
اسب رهوار مارال از فرط گرما خسته شد
در مسیر نهر آبی گامها آهسته شد
دامن کوه بلندی در فراز و در فرود
چشمه آب زلالی اندرون برکه بود
شد پیاده زیر سنگی جای داد افسار را
بر رسی کرد اندکی اطراف آن نیزار را
برکه ای در پشت نیزار و بدور از دیدرس
جز خود و اسب سیاه وی نبودی هیچکس
ادامه دارد
@@@@@@@
۱_ رمان محمود دولت آبادی
۲_ قره یا قره آت، نام اسب مارال
۳_ نام دختر عبدوس
۴_ نامزد
۵_ نام پدر مارال
۶_ نام نامزد مارال
۷_ نام عمه مارال

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    بهمن 10, 1400

    سلام و درود و ارادت، خدا قوت استاد یگانه ی عزیز ❤️🙏

  2. صفا یغمایی

    بهمن 10, 1400

    درود و احسنت
    خسته نباشید
    مارابعد ازچند سال یاد کلیدر واستاد دولت ابادی انداختید.
    🍃🍃🍃👏👏👏🍃🍃🍃

  3. نسرین حسینی

    بهمن 10, 1400

    درودها ودستمریزادتان جناب وحدتی عزیز

    بسیار زیبا

    قلمتون مانا 🌺🌺❤❤

  4. طارق خراسانی

    بهمن 10, 1400

    سلام استاد یگانه عزیز

    کار شما عالی ست
    نثر زیبایی را با قلم شیوای خود به نظم محکمی پیوند زده و این اثر با شکوه در آینده خوانندگان بسیاری خواهد داشت.

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👌❤️🌿

  5. کمال کمالی

    بهمن 10, 1400

    درود و سپاس بزرگوار
    کارتان عالی و دلچسب است
    دستمریزاد عزیز
    🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا