🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 « من زخم های نظیری را بی¬نظیر برتن دارم»

(ثبت: 267755) بهمن 27, 1402 

 

ای فقر
بدان که که تو قهرمان فصل زمستانی بی بارانی!
که
اعتماد به نفس خودش را در خزانی سرد از دست داد
اندوه تو شبیه هیچ غمی نیست
او لباسی از جنس عریانیسم لحظه ها بر تن دارد
و قلم که پَر می کِشَد
پروازش شبیه بال های گنجشکی است که
عقاب اش را فراموش کرده است
من آزادی بیان را از زبانِ هیچ خیابانی نشنیده ام
اما نمی دانم چرا
هر روز کلمات بر دیوار شهر نوشته می شوند
ولی خوانده نمی شوند
هراس من از خیابانی است که آلزایمر گرفته است
و هر روز بیابان اش را فراموش می کند
اینجا دروغ از آزردنِ دیگری لذت می بَرَد
و صداقتِ واژگان به نقطه ها که می رسد
ایستایی خودش را از یاد می بَرَد
چگونه است؟
روزگار در گذارِ خودش به شک افتاده است!
افتاده است
صدا بی صدا از نفس افتاده است!
خورشید بی درخشان در ماه ِخود رَخشان است
من زخم های نظیری را بی نظیر بر تن دارم
و تو مهربان ترین خشمی که
به آغوشِ موهایت اعتماد کردی
هیچ کدام از جملاتِ این شهر حتا عمیق ترینشان
فهمی از فلسفه ی لبخند ندارند!
باید به نبایدهای گریه دل بست
و از میان تمامِ فصل هایی که دیده ام
پائیز ِچشمانِ تو دیدنی است
مرا به مانند پرنده ای صدا بزن که
به هیاهوی پروازش دل بسته است
عاشقانه زیستن، تولدی دوباره است
و عالمانه مُردن کمی خسته، خیلی دل شکسته
آرزوهایم را ترسیم می کند!
می کند
بعضی وقت ها سکوت یک میز
تمام ِفریادهای صندلی ها را فراموش می کند!
من نخستین گُلِ کویرم که به جرم سوسیالیزم
بهارش را زندانی کردند
وتو
کموی کمونیست نقطه ای از ویرگول ها که گول خورد
من به خاطر دوست داشتن یک ویرگول
که دو جمله را به لبخند وا می دارد
فصل های زندگی ام را از دست دادم!
کدام کشفِ تازه دغدغه های مرا صدا می زند؟
کدام تریبون
زبان مرا با لطافتِ رؤیا ها آشتی می دهد؟
می دهد
این روزها واژه های قدیمی
بیشتر از هرکسی عذابم می دهد
و هم دردی با واژه های جدید
پیشتر از هر لباسی رنج می کِشَند!
چقدر سخت است
آنگاه که با هم بودنِ کلمات
در کافه ای ، در آن گوشه ای که همدیگریم
حتا فکرش در یک کتاب هم خنده دار است!

عابدین پاپی (آرام)
16/11/1402

 

 

نظرها
  1. فریبا نوری

    بهمن 27, 1402

    این روزها واژه های قدیمی
    بیشتر از هرکسی عذابم می دهد
    و هم دردی با واژه های جدید
    پیشتر از هر لباسی رنج می کِشَند!

    درودها.
    اندیشه‌ورزی و تیزبینی خاصی است در کاربرد کلمات “پیشتر” و فعل جمع “رنج می کشند” در سطر آخر این بند.

    و من پیشتر گفته ام اما بار دگر می گویم این قلم سزاوار توجه بیشتر اعضاست.

    👏👏
    👏🌷

    • بهمن 27, 1402

      با مهر بسامدبه خانم نوری…. قلمتان قلمستان باد نازنین
      .نازنین تنی که درقلب منی…

  2. طلعت خیاط پیشه

    بهمن 28, 1402

    فصل های زندگیم را از دست دادم
    گدام کشف تازه دغدغه های مرا صدا می زند؟
    کدام تریبون
    زبان مرا به لطافت رویا ها آشتی می دهد؟
    در برابر زیبایی قلمتان سر تعظیم فرود می آورم
    احسنت بر شما جناب آرام
    زلزله انداختید در واژه ها
    👏👏🌸👏👏🌸👏👏🌸

    • بهمن 29, 1402

      ساده بگویم که سادگی هایت را می ستایم
      درقلب من قلبی لبخند می زند که گریه های توست!

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا