🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هزار چرخ

(ثبت: 5367) دی 30, 1396 

پدرانمان را در آوردند

در سلاخی­ ها و کشتارها

و دست‌هایشان

هنوز هم

از خون تو رنگین است

خاک

آلوده به خون توست

 

دیرگاهی است

چگونه بودنم

مفهومی ندارد

چگونه زیستن ام

هر آرزو

حسرتی است

به وسعت دست­های تو

که محکوم اند به گناه

وقتی دست­ ام را می ­گیری

لبخندت

که چوبه داری است

وقتی به شکوفه می ­نشیند

 

بسنده می­ کنم

به لقمه نانی

که از پی اعصار

بوی نفت می­ دهد

و تا از پستی و بلندی­ های حلقوم ­ام

پایین برود

هزار چرخ می­ خورد…

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):