🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
الماسِ شب امضا زده بر تاج و کلاهت
بریان شده خورشید از آغازِ پگاهت
رقصِ قلم از قونیه تا بلخ و بخارا!
_ احساس، مقفا شده با چشمِ سیاهت
همسنگِ ترازویِ دو ابرویِ تو محراب
یا قوسِ کمان مستحقِ تیرِ نگاهت
میراثِ مسلمانیِ منظومهٔ شمسی
حُسنت متأثر شده از مادرِ ماهت
ای چشمهٔ جوشانِ خدادادِ جوانی
جان میدهم آیینهٔ دل! بر سرِ راهت
موسایِ غزل جایِ عصا با قلمِ خاص!
حورا صفتست ارتشِ افکارِ سپاهت
مشغولِ تماشایِ تو بودم که شنیدم
دانش شده همسایه و هم سایهپناهت
یکبار دگر، بار دگر گویم و گویم:
گُلکوهی و منهم به مَثل خاکم و کاهت
ـــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضا لاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــ
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
بستن فرم