🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 همه ی ساعت ها

(ثبت: 212716) مرداد 9, 1398 

 

آن شب
لامپ سبز اتاقت
هنوز روشن بود
و من
یادداشت های مچاله شده ات را
از این ور و آن ور جمع می کردم .
چه ذهن مشوش مغشوشی …
جهان مبهم در تاریکی شب های ات قدم می زد .
تو همه ی ساعت ها را فراموش کرده بودی
و گل های آن طرف باغچه
فشرده و فشرده تر می شدند …

از سمت دریا
بخار عریضی به طرف آسمان برمی خاست
و بوی قوی کشتی می آمد .

تابلوهای اتاق غرق تماشای تو بودند .
پشته پشته کاه یا روزهای گمراهی ….
چه کسی این ها را برای ات کشیده بود ؟
شاید شاعری که درد می کشید
یا نقاشی که شهامت و شرافتش را
در سایه ی غروب های مداوم مخفی می کرد …

… تو از پنجره ی باز اتاق ،
به جایی -که من باید بودم-
خیره می شوی .
و آن سوی نرده ها ،
گل ها دوباره زیر نور آفتاب باز می شوند .

پ ن :
من خیلی خوابم می آید .
می شود امشب …
تندیس های مریم را
تو پاک کنی ؟

#فریبا نوری
#دفتر نثرنو/ نوول شعرها
سیزدهم تیرماه 1395