🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بیا تا برشاخسارِ پرواز عقاب بکاریم
بر گونه ی هیچ که هیچ گونه، گونه نشد!
بیا که مردابی آبی، صدایش را صدا می زند
نگاه که رود می شود
جزیره برگونه آب در سکوتِ خود می درخشد
افسوس که در سقفِ خیزش، ریزشی برپاست
و دیوارها محلِ امنی برای واژِگان نیستند
دیروز دیدم واژه ای خود راکشت
و باید
به مرامِ حرف نمی کردم پشت
نقطه سرخطوطِ این خط که
تمامِ پناهِ من پناهگاهی است که آوار می شود!
حرفی از نژادِ نقطه که نقطه نشد!
توهم را به اتاق که می آوری
خانه در وهمِ خودش واقعی می شود
تولد را می خواهم
نه چون مرگ که مانند هر چیزی باارزش نیست!
آه که بعد از مرگ، چشمانم شکوفا نمی شوند
بهار بی هیچ غُروری می میرد
مانند قلب که بی خبر باخبر می شود!
در جستجوی خودم خودت را گُم کردم
و پروست زمان در دستِ هر دستی دست نیست
راه هایی هست که
در کیهانِ دشت به چکمه های باران درود می فرستند
من شکل سوزان هر سوزانی ام که ساز نمی شود
شکلِ چشمانِ تو که
روزگاری مثلِ چشمانِ مادرم می بارند!
در جمالِ موهایت مجالی نیست
تا عبارتی از باد را عبادت کنم
زیستن در تصویرِ این تصاویر همه چیز را خواهد شکست
شکست بی درد بیدار می شود
بی زندگی رؤیاها را زندگی می کند
جنوبم را به دست مصیبت سپرده ام
و شمالم را بربال های تجریش خالکوبی می کنم
شاید گُنده لاتی شدم برای آزادی فقر
شاید آدمی شدم که تنش را
با خونش بر سطرها می نویسد
نیاز به اشتیاق ندارم
دیرگاهی است شوقِ من شکنجه ی من است
شکنجه راوی کارکُشته ای است
آنگاه که خون را بر دیوارها روایت می کند
هیچ چشمه ای چشم نمی شود
وعشق
مثلِ شاخه های پیروزی شکست می خورد!
عابدین پاپی(آرام)
29/8/1402
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
بستن فرم