🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وای بر تو با پریشانان پریشان نیستی
با غم و با شادی دهقان و دربان نیستی
عالمی آتش گرفت و از تو وایی برنخاست
صورت آدم نما داری و انسان نیستی
روزها تکرار گشت و سالها بیهوده رفت
مرده وجدانت اگر از خود پشیمان نیستی
سیل آمد مردمی را برد خوابت کم نشد
قدر موی بز حصار باد و توفان نیستی
درد باشد اینهمه بی دردی و نا مردمی
نسخه پیچی میکنی طوری که درمان نیستی
سر به کار خویشی از دیگر کسانی بیخبر
هر که هستی باش، پستی ، لاشه ای، جان نیستی
پوششی داری مفخر گویشی داری فقیر
سخت گیری می کنی وقتی سخن دان نیستی
بی رسالت هیچ انسانی نمی باشد رفیق
کیستی آخر تو که بر هیچ عنوان نیستی
کاش می شد اتفاقی تا دگر گونت کند
زنده ای یا مرده با نفسی که سوزان نیستی ؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اسفند 3, 1402
استاد خادمیان ارجمند
درود بر این قلم شعله ور
🙏🌸🙏🙏💐🌿
پاسخ
اسفند 3, 1402
سلام و درود بر برادر بزرگوار و ارزشمند م جناب خادمیان
چون همیشه قلمی فهیم و زیبا
بعد از مدتها سعادتی نصیبم شد و ممنونم
🌺🌺🙏
پاسخ
اسفند 4, 1402
سلام و عرض ادب استاد خادمیان عزیز قلمتان تابان 🌺
پاسخ
بستن فرم