🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
از دلِ دَم کرده در بُهتِ سکوت
شعرِ آیینی نمیخواهد قلم
طفلِ نوپایِ عروسکبازِ من
میزند با مغزِ خودکارم قدم
بر سرِ دیوارِ خانه پرچمی
با حیاط و حوض و ماهی آشنا
پُر شده از مَشکِ اشکِ خواهرم
جایِ چایی استکانِ چشمِ ما
بویِ هیزم میچکد در گوشِ شعر
زیرِ دیگِ قیمتِ قیمه شدن
کودکِ معصومِ لبخندم ولی_
میکند بازی میانِ روح و تن
عینک از طرحِ نبوغِ شیونِ
چشمِ مادر بی خبر برداشتم
از تهِ دیگِ قضا اندازهٔ
لقمهٔ بغضِ پدر برداشتم
میپرد رنگِ گُلِ اندیشهام
زیرِ دست و پایِ نقّاشِ خزان
خشمِ قیچی پشتِ دیوارِ قفس
خواند دستِ فهمِ فنجم را عیان
میدود در کوچهٔ ذهنم چرا
رفت و آمدهایِ سرسنگینِ غم
سنج و زنجیر و جنونِ منطقی
باز هم ترکیببندِ محتشم
رفته رفته کنجِ خانه خستگی
رنگ و رو از صورتِ صبرم رُبود
غرقِ فریادِ نمیدانم چه کس…
غرقِ اسپند و گلاب و بویِ عود
خواب دیدم یک فرشته با وضو
گِردِ هر پروانه شمعی میکشید
از درختانِ انار و سدر و سرو
روضه با لحنِ بهشتی میشنید
ناامید از پاسخِ بی پردهای
خواندمش با طبلِ توخالیِّ لب
گفت: از رنگِ سیاهِ شالِ من
پی نبردی بر دل و حالم، عجب!
گفت: اکبر، گفت: قاسم، ماهِ خون
گفت: اصغر، پر زدن، پروازِ خون
از رقیّه، گوشواره، تشتِ خون
گفت: رمزِ بزمِ عشق و رازِ خون
ناگهان از خوابِ لاغر پا شدم
جان مُقعَّر، دل مُحدَّب تر شدم
در بساطِ غمزهٔ معروفِ غم
داغدارِ سوگِ نیلوفر شدم
ـــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضا لاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــ
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
بستن فرم