🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چیزی نمانده تا نور
تا فتح این تباهی
ای قهرمانِ قصه
برخیز از سیاهی!
در غربتت بسوزان
بود و نبودها را
جاری شو تا ببینی
پایان رودها را
خورشید نبض دارد
تا وقت هست برخیز!
هرجور شد بجنگ و
با هر شکست برخیز!
غم هیچِ هیچِ هیچ است
وقتی بزرگ باشی
در این نبرد باید
مانند گرگ باشی!
خواهد گذشت این فصل
دنیا همیشه غم نیست!
در لحظههای اکنون
لبخند و شوق کم نیست!
تا آسمان امروز
همرنگ صبح فرداست
عاشق بمان و محکم
پایان قصه زیباست!
وقتی که روی قله
این شعر را بخوانی
آن روز مینویسم:
دیدی تو میتوانی!
«سیامک عشقعلی»
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
شهریور 13, 1402
سلام و عرض ادب سیامک عزیز
شعر خوشآهنگ و زیبایی بود. بسیار لذت بردم.
زنده باشید🌸🌺🌸🌺
پاسخ
شهریور 13, 1402
سلام
بسیار زیبا
پاسخ
بستن فرم