🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پیش ما دلشدگان مسجد و میخانه یکیست!
عطر سجاده و هر مستی پیمانه یکیست!
عقل از روز ازل خواست نجاتت بدهد
قلب اگر راهنما هست که پایانه یکیست
معرفت باشد و یک جرعه تواضع، به خدا
بر در خانهی او دوست و بیگانه یکیست!
ناخلف هستم اگر جانِ برادر، به تو چه!
میهمانیم بیا، صاحب کاشانه یکیست
زلف زیبا و دلِ خون شده در قصهی ما…
من در این سینه و او بر سر مو… شانه یکیست!
آخرش بغض زلیخا تب فرهاد چه کرد؟
وصل یا هجر شد اما خودِ افسانه یکیست
لحنم ایراد اگر داشت ببخش ای همه لطف
حق که قاضی بشود، عاقل و دیوانه یکیست!
«سیامک عشقعلی»
از کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایینشهر هستم.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اردیبهشت 13, 1403
سلام و درود بر شما
بسیار زیبا
پاسخ
اردیبهشت 14, 1403
عاااالی دستمریزاد قلمتان نویسا
شاعر عزیز
پاسخ
بستن فرم