🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بگو از این منِ دلخستهی شاعر چه میدانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!
هزار اندوه در دل دارم اما باز میخندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!
نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچهی دلگیر و بارانی
تمام عمر را حسرت کشیدم، سوختم چون شمع
شدم بغضی که میبینی! شدم شعری که میخوانی!
چه شبهایی که ما با ابر باریدیم تا فردا
من و این آهِ سرگردان، من و این زخمِ پنهانی…
برایت ای که عمری خار بودی، خار هم ماندی
چه فرقی هست در صحرا و یا در خاک گلدانی؟
به بداقبالیام معروف هستم بین آدمها
زمان گاهی چه کوتاه است اما حرف طولانی…
«سیامک عشقعلی»
از کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایینشهر هستم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اردیبهشت 15, 1403
درود بر شما
سروده ی زیباییست
قلمتان ماندگار
شاد و سلامت باشید👏👏👏💐💐
پاسخ
اردیبهشت 15, 1403
درودها جناب عشقعلی
خیلی زیباست
لذت بردم.
موفق باشید
🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 16, 1403
به بداقبالیام معروف هستم بین آدمها
زمان گاهی چه کوتاه است اما حرف طولانی…
پاسخ
بستن فرم