🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ویران

(ثبت: 269510) اردیبهشت 15, 1403 
ویران

 

بگو از این منِ دل‌خسته‌ی شاعر چه می‌دانی؟
گرفتارم به دردی که ندارد هیچ درمانی!

هزار اندوه در دل دارم اما باز می‌خندم
اگر در گریه خندیدی بدان بدجور ویرانی!

نگو از گل! نگو از باغ! من تفسیر پاییزم
که روحم مانده در هر کوچه‌ی دلگیر و بارانی

تمام عمر را حسرت کشیدم، سوختم چون شمع
شدم بغضی که می‌بینی! شدم شعری که می‌خوانی!

چه شب‌هایی که ما با ابر باریدیم تا فردا
من و این آهِ سرگردان، من و این زخمِ پنهانی…

برایت ای که عمری خار بودی، خار هم ماندی
چه فرقی هست در صحرا و یا در خاک گلدانی؟

به بد‌اقبالی‌ام معروف هستم بین آدم‌ها
زمان گاهی چه کوتاه است اما حرف طولانی…

 

«سیامک عشقعلی»

از کتابِ: من وارثِ اندوهِ پایین‌شهر هستم

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. حمید گیوه چیان

    اردیبهشت 15, 1403

    درود بر شما
    سروده ی زیباییست
    قلمتان ماندگار
    شاد و سلامت باشید👏👏👏💐💐

  2. صفا یغمایی

    اردیبهشت 15, 1403

    درودها جناب عشقعلی
    خیلی زیباست
    لذت بردم.
    موفق باشید
    🌺🌺🌺

  3. معصومه بیرانوند

    اردیبهشت 16, 1403

    به بد‌اقبالی‌ام معروف هستم بین آدم‌ها
    زمان گاهی چه کوتاه است اما حرف طولانی…

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا