🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
یه توپ دارم گُل گُلیه
به رنگ خونِ قُلیه
قُلی یه کارگر بود
بی پول و دربدر بود
اونایی که زور داشتن
کلاه سرش گذاشتن
قُلی فراست نداشت
کار به سیاست نداشت
کارگری ساده بود
زلال و آزاده بود
وقتی شعار می داد
شعارِ کار می داد
تو اوج گرما سرما
سرمایه دار کارفرما
ریشه ی هرچه بیداد
حقّ اونو نمی داد
قُلی حساب کتاب کرد
آخرش اعتصاب کرد
قُلی با من دوست بود
مغزِ توی پوست بود
پوستشو ارباب شکست
بعدش رو گرده ش نشست
قُلی نفس نفس زد
به لب قفل قفس زد
راهی مرز گور شد
از همه ماها دور شد
شده قُلی خاطره
توپ منم پنچره
بالا رفتیم آبی بود
گونه ها سرخابی بود
پایین اومدیم زرد بود
دلا پُر ِ درد بود.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
خرداد 22, 1402
*چای باروتی ………..
در کاغذپاره های رنگ و رو رفته ی دهه ی شصتی ام دنبال ردّ اثری از استاد مشفق کاشانی می گشتم که به رباعی زیر که عنوانش را « رباعی دو استاد » گذاشته ام برخوردم:
«محمود» بگـو «حسین لاهوتی» را
آن منشی با صفــــــای نالوطی را
تا سرب مــذاب بر تو واجب نشده
بـردار بیـــــــار چــای باروتی را…
و اما شان نزول رباعی:
یک روز به شورای شعر رفته بودم تا چند جلد دیوان حافظ به خط استاد کیخسرو خروش را که صفای لاهوتی برایم کنار گذاشته بود بگیرم و برای دوسه شاعر همکارم در روزنامه ی اطلاعات بیاورم. در اتاق شورا استادان :مهرداد اوستا- مشفق کاشانی -گلشن کردستانی و شاعری به نام رضا صمیمی نشسته بودند و قیافه هاشان درهم بود.از استاد مشفق سراغ صفا لاهوتی را گرفتم.استاد خندید و گفت: امروز آبدارچی ما نیامده ؛ بساط چای روبراه نیست ، دوستان خمارند. بیش از نیم ساعت است که لاهوتی رفته مقداری چای خشک به قول خودش باروتی از دوست همکاری بگیرد اما هنوز نیامده.
سخنان استاد مشفق به پایان نرسیده بود که استاد اوستا روبه استاد گلشن کردستانی گفت:
محمود بگوحسین لاهوتی را
آن منشی با صفای نالوطی را…
و مکثی کرد. این بار نوبت استاد مشفق بود که با سرودن بیت دوم رباعی راتکمیل کند ؛ لذا فرمود:
تا سرب مذاب بر تو واجب نشده
بـــردار بیــار چــای بـاروتـی را
همگی خندیدیم و درهمین لحظات بود که صفا لاهوتی با کاغذپیچی که معلوم بود مقداری چای خشک در آن است وارد شد و به سمت آبدارخانه رفت تا چای دم کند.
پاسخ
خرداد 22, 1402
.* از این خلستان……!
استاد درس فارسی می داد.
شاگردی دست بلند کرد و گفت: استادجان! دو سوال دارم. چرا کلمه ی خمسه (پنج) از چهارحرف تشکیل شده، ولی کلمه ی اربعه(چهار) از پنج حرف؟
ایضآ چرا کلمه ی «با هم» از هم جداست، ولی کلمه ی «جدا» با هم است؟!
استاد را یأس غالب شد چنانکه تدریس رها کرد و مغازه فلافلی بگشود.
شاگرد بار دیگر سراغ استاد به مغازه اش رفت و پرسید: استادجانم! مفرد کلمه ی فلافل چیست؟ 😌
استاد به جنون گرایید و درآسایشگاه روانی بستری اش کردند!
اکنون سه روز است که شاگرد پی جور استاد است تا از او بپرسد : آیا «روان» همان «روح» است؟ اگر هست، پس چرا به دیوانه «روانی» گویند و «روحانی» نگویند؟! 😂
پاسخ
خرداد 22, 1402
*سروده ای فاخر از «اشرف گیلانی» مهین بانوی شعر و ادب پارسی ……
*من نگران آسمانم
زير ِ زمين اگرچه ماندم، گرچه ستاره سهم من نيست؛
سنگ بزرگ دل به من داد. سنگ بزرگ از زدن نيست!
در گسلي نشاند من را. زلزله اي تكاند من را
در سر اين هميشه مرداب، هيچ نشاني از شدن نيست
من نگران آسمانم. ميله ي تنگ بر تنم ماند
روي زمين هنوز سرداست. ريزش سنگ بر تنم ماند
زير قطار روح من بود. در تب و تاب له شدن بود
تا كه گلوله اي به من خورد، ردّ تفنگ بر تنم ماند
من همه جا سرك كشيدم. – من كه فقط سراب بودم-
صندُق كوچكي مرا كشت. نامه ي بي جواب بودم
از همه جا كنار ماندم. در صف انتظار ماندم
ماندم و بي شماره رفتم. جدول بي حساب بودم
وارث چشم هاي بسته، وارث زخم ِ بر زبانم
ساكن خانه هاي ويران ساكن وحشت جهانم
سيل، مرا به ناكجا برد. در ته ِ تُنگ، قلب من مرد
روي زمين هميشه سرد است. من نگران آسمانم
سنگ بزرگ از زدن نيست. كاغذ پاره اي ترك خورد
شيشه هنوز محو شب بود تا به اشاره اي ترك خورد
در دل اين سكوت مَردند!!! بال مرا به سيخ كردند
من نگران آسمانم ماه ِ دوياره اي ترك خورد.
پاسخ
خرداد 23, 1402
🌱👌👌👌👌👌👌👌🌱
پاسخ
خرداد 22, 1402
درود استاد خوش عمل …
چه زیبا با زبان سادهی ترانه به درد قشر کارگر اشاره فرمودید، البته همان طور که واقفید این روزها سایر اقشار جامعه از جمله : کسبهی محترم، کارمندان و … کم و بیش اوضاع اقتصادی خوبی ندارند…
داستان کوتاهی را که نیز ارسال نموده اید متفکرانه است استاد …
دست مریزاد …👏👏👏💐💐💐
پاسخ
خرداد 22, 1402
درودها حضرت استاد حجت عزیز وکرامند…..از حسن توجه تان سپاسگزارم.
پاسخ
خرداد 22, 1402
با بارگران مانده بر دوش
برخاست که از شدن بگوید
از لحظه ی زیستن بگوید
ما را هوسی به ناگهان برد
تکرار مکررات ممکن!
ناچیزتر از کلیشه بودیم
ما بیشتر از همیشه بودیم
تا در صف گوشت خوابمان برد!
پاسخ
خرداد 22, 1402
سلام و عرض ارادت مهین بانوی شعر و ادب پارسی سرکار خانم اشرف گیلانی عزیز.چه افتخار بزرگی نصیبم شد که از این طریق کوچک نوازی فرمودید.امید که با انوار مشعشع آثارتان فضای این پایگاه را نیز روشن کنید.بسیار خوشوقت شدم.🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌹🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 23, 1402
سلام و درود
بزرگ بانوی مهر و شعر و ادب
به وبسایت شعر پاک خوش آمدید 🌹
در پناه خدا 🌱👌🌹🌹🌹🌹👌🌱
پاسخ
خرداد 22, 1402
دست مریزاد
سلام و درود و عرض ادب
پاسخ
خرداد 22, 1402
ممنون و دعاگویم…………
پاسخ
خرداد 23, 1402
استاد ارجمند
از وقتیکه می گذارید و خاطراتی که باشتراک می گذارید در کنار اشعار زیبایتان سفره ی ارزشمندی را برای استفاده در اختیار می گذارید
در پناه خدا از هر گزندی در امان باشید
🌺🌺🌺🌺💐🌿🍃
پاسخ
خرداد 23, 1402
مهین بانوی شعر و ادب پارسی خانم طلا (طلعت خیاط پیشه) را درودها…..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پاسخ
بستن فرم