🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به بزم عشق که دادند عاشقان جایم
تو مست باده و من مست چشم شهلایم
سپندوار به مجمر نهاده ام دل خویش
که در امان بود از چشم زخم ، زیبایم
خیال رفتنت از دل محال و با این حال
به هر کجا بروی از پی تو می آیم
نشسته ام به تمنای سرو قامت دوست
در این خیال دراز است شام یلدایم
به شرح قصۀ مویت خوشست تا محشر
اگر که سر نزند بامداد فردایم
تنم اگر چه به زنجیر دردهاست اسیر
از این خوشم که بود روح محفل آرایم
به خنده خنده چراغ طرب برافروزد
به هر کجا که روم طبع شوخ شیدایم
هراس رفتن ازین تنگ خاکدانم نیست
که زنده ی ابدی زان دم مسیحایم
یک امشب از می مردافکنم بیا دریاب
که صبح نامده زین جمع نیز منهایم
دلت بهانه ی دیدار اگر کند یک شب
ستاره ای شده در اوج آسمانهایم.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
مرداد 7, 1402
سپندوار به مجمر نهاده ام دل خویش
که در امان بود از چشم زخم ، زیبایم
بهبه
سلام حضرت استاد
صبح ساعت هفت عزم سفر به سوی خلخال کردم و الان رسیدم.
از نتیجه این سفر مفصل با شما صحبت خواهم کرد.
در پناه خدا 🌱❤️👌👌👌👌👌👌👌❤️🌱
پاسخ
مرداد 7, 1402
درودتان باد جناب استاد خوش عمل کاشانی ادیب گرانقدر 🌞
بسیار زیبا و موزون سروده اید
زنده باد 👏👏👏👏👏
نویسا مانید و سرفراز و سبز
☘️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹☘️
پاسخ
بستن فرم