🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نه رؤیایی مرا در سر نه شوری
تهی از عشق یا نفرت؟ ندانم
چو تابوتی که حجم آرزوهاست
تن خود را به هر سو می کشانم
نگاه روشن آیینه با من
تلاقی کرد و از نورم خبر داد
من و تاریکی نزدیک جفتیم
چرا آیینه از دورم خبر داد؟
کران تا بی کران در جستجویم
مگر گم کرده ی خود را بیابم
کجا رفتند رؤیاهای شیرین
که سربر می کند هرسو سرابم؟
مرا ای قطره های اشک امروز
مجالی تا به شیدایی بخندم
به یاد روزهای رفته بر باد
شبانگاهان رؤیایی بخندم
نه رؤیایی مرا در سر نه شوری
اسیر آرزوهای محالم
به تاریکی چنان جفتم که امروز
دل آیینه می سوزد به حالم!
💔 💔
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آذر 7, 1402
درود استاد جان ..به به، مثل هميشه عالی و البته از زبانی امروزی نیز بر خوردار است 👏👏👏💐💐💐
پاسخ
آذر 7, 1402
درود و عرض ارادت و تشکر……
🌸🌸🌸🌸
پاسخ
آذر 7, 1402
درود بر شما
خیلی زیباست
بخصوص پاره ی آخر🍃
پاسخ
آذر 7, 1402
سپاسگزارم
🌸🌸🌸🌸🌸
پاسخ
آذر 7, 1402
درود استاد کاشانی عزیز
با آرزوی سلامتی و توفیق الهی در پناه حضرت حق 🌹🌹
پاسخ
آذر 7, 1402
دروداستاد.
دل آئینه میسوزد به حالم
خیلی زیباست
موفق وسربلندباشید.
🌺🌺🌺
پاسخ
آذر 7, 1402
دروداستاد.
دل آئینه میسوزد به حالم
خیلی زیباست
موفق وسربلندباشید.
🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم