🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تاریخ تولد: | 1335/10/18 |
جنسیت: | مرد |
شهر: | مازندران |
بیوگرافی: | ........................................ |
غزل
خوانش: 73
سپاس: 3
تعداد نظر: 2
قصیده
خوانش: 121
سپاس: 4
تعداد نظر: 3
دوبیتی
خوانش: 174
سپاس: 5
تعداد نظر: 1
غزل
خوانش: 164
سپاس: 9
تعداد نظر: 7
غزل
خوانش: 149
سپاس: 14
تعداد نظر: 7
خوانش: 32
سپاس: 0
برای دیدن تو دلم تنگ شده . برای بغل کردن تو بی تابم. گاه و بیگاه در خیال خودم با تو همراه می شوم گذارمان به سوی کلا رود می افتد .در همانجا، در یک نیمروز دل افروز بهاری، رودخانه ی مغرور با امواج کف آلود می غرد و آب با شتاب می گذرد. پرندگان بی خیال و پرشور و حال بر فراز هوا در حرکتند. باد رهنورد می آید و می رود.آسمان شفاف و آبی و خالی از ابر است. از تپه سرازیر می شویم و سر در نشیب راه می نهیم. از معبر کنار رودخانه شتابان می گذریم. دلت آرام و قرار ندارد صورتت بر افروخته می شود. هیجان بر تو چیره شده است. گویی مرا نمی بینی که همراهت هستم. هرچند که گاه شکفته دل و شادمان نشان می دهی. نه خستگی پیمودن راه را احساس می کنی و به ناهمواری معبر اعتنایی داری. از افق زندگی ات سپیده امید سر زده است و بارقه ی خوشبختی را در ذهنت متبادر می کند. حالا دیگر غمی در دل نداری. سرمست و پر نشاطی. گویی آن روزی که سالها آرزویش را داشتی به تو روی آورده است…..
خوانش: 35
سپاس: 0
دیشب در خلیج خاطره حیران بودم و در گرداب خیال شبیه قایقی سرگردان . به گوشهای آرمیده بودم، بیحوصله ، باد بوی تو را به سوی من میآورد. ناگهان دیدمت که در مقابلم ، روی کاناپه نشستهای، با سر و وضعی آراسته و مرتب. لحظاتی گذشت، دستم را گرفتی سوار اتومبیل شدیم و به راه افتادیم .
از شهر خارج شدیم و به همان دشت وسیع و دور از هیاهو که در سالها ی دور گردشگاهمان بود رسیدیم .تپههای سرسبز و خلوت و با طراوت از دور مشاهده می شدند. آب روشن و صاف از جویبار قشنگ میان آن دشت با شکوه میگذشت. چشم اندازش چون بهشت برین بود . سبزهها و بوته های گوناگون حکایت از شادمانی و جوانی داشت. همه جا شادی و شعف به چشم میخورد. در کنار جویبار که مملو از پونه و شقایق بود با هم قدم زدیم. آوازهای شور انگیز پرندگان ترانه ساز از کنار و گوشهی دشت به گوش میرسید. هوا پاک و سرشار از نشاط بود. لحظهها لبریز بودند از سرور و آرامش. از میان سایههای دلنواز درختان و خودنمایی گلهای رنگارنگ میگذشتیم. باد دلنواز که میوزید بوی عطر شکوفه ها را به استقبالمان می اورد. و بعد در سراسر زمین پراکنده میکرد. نسیم جان پرور با عطوفت تمام دست بر صورتمان میکشید. شادی و انبساط تمام پیکرم را دربر گرفته بود. به هیچ چیز نمیاندیشیدم. هیچ نگرانی و تکدری در خاطرم نبود. از شادمانی و خوشحالی سر از پای نمیشناختم. مسرور و مست شده بودم …….
خوانش: 31
سپاس: 1
ای قطرههای الماس گون باران، شما هرگز نمیدانید که من با چه مهری و چه ذوقی در انتظار فرود آمدنتان بودم. اکنون فرود آیید و قدم بر چشمان من بنهید که صبر و قرارم به پایان آمده است. زمانه، هیچ کار بدی نیست که از او سر نزده باشد. به هر طریقی که خود میپسندد و تمایل دارد گام مینهد. کسی را توانایی مقابله با آن نیست. اصلاً به روی بزرگوار خود نمیآورد که چه میکند و بر ما چه میگذرد.
نمیدانیم آخر به چه زبانی باید با او سخن گفت. حالا که روزگار دست ما را بسته و مانند عهد قدیم بر گردنمان پا لهنگ نهاده و به هر سوی که خود میپسندد میکشاند. در مقابل یاوهگویی چیزی نمیتوان گفت. هرچند از حسرت دل در آتش بسوزی جز آه و افسوس کاری نمیتوانی کرد. زندگی بر ما سخت و اوقات فراغتمان پریشان و تلخ است. میبینیم آزادی را در همه جای دنیا به کار میبرند اما معنی روشنی از این واژه دریافت نکرده ایم. وفای به عهد و عهدشکنی به میل قدرت واگذار میشود. اگر به نفع او باشد به عهد خود وفادار است و اگر، نفعش نباشد میتواند پای بند به آن نباشد.
خوانش: 49
سپاس: 0
با اینکه برگهای دفتر زندگی من رو به اتمام است و چندان نمانده که به پایان برسد، با همه ی فراز و نشیبها که در سیر آن داشتم اعم از تلخی و شیرینی، شکست و پیروزی، شادی و اندوه، دشواری و آسایش که درآن فراوان است ، بر من پوشیده است که به چه سبب تماشای دوباره و گشتن در صفحات نخستین این دفتر برایم شیرین و جذاب و وجد آورند؟
خوانش: 69
سپاس: 0