🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پیرامون شعر (۳)

(ثبت: 247029) فروردین 25, 1401 
پیرامون شعر (۳)

درس سوم
تصور و تجربه
..

سلام دوستان
امیدوارم از درس قبلی مطلبی گرفته باشید . عزیزی پیشنهاد کرده که برخی حاضران ممکن ست از دریافت مطالب به صورت صوتی استقبال کنند ، به همین جهت تصمیم گرفتم که برای هر درس علاوه بر ارسال نوشته ، یک بار هم از روی آن بخوانم و بفرستم . یا اینکه به دوستان بسپارم که این کار را انجام دهند .
اما درس جدید ، می خواهم اول کمی در مورد دیدگاه فلاسفه ی تجربه گرا مانند جان لاک ، دیوید هیوم ، هابز و فرانسیس بیکن حرف بزنم و بعد از پل ایجاد شده به سمت تشخیص تجربی شعر بروم .
دوستان تجربه گرا ( امپریسیسم ) معتقد بودند ، بشر برای درک هر پدیده به دو ابزار هندسی و تجربی نیازمند است . مثلا یک قطعه سنگ نمک ، دارای ویژگیهای هندسی ست که برای همه یکسان است :

وزن
حجم
ارتفاع
چگالی
و …

یعنی اگر این سنگ نمک دو کیلو باشد ، کسی نمی تواند ادعا کند بیشتر یا کمتر است ، مگر اینکه خطای ابزار سنجش پیشین را اثبات کند . اما این سنگ دارای ویژگیهای تجربی نیز هست که از فردی به فرد دیگر متفاوت است :

۱- رنگ
۲- طعم
۳- لطافت یا سختی
و …

یعنی ممکن است فردی آن را کم رنگ تر یا پر رنگ تر از دیگری ببیند . همچنین طعم آن و تحمل و درک شوری آن در افراد متفاوت است . و قابل قیاس و اندازه گیری نیست . مثلا من نمی توانم از کسی بپرسم که دقیقا چقدر شور است ؟

تجربه گرایان معتقد بودند این دو ویژگی باعث اثبات وجود پدیده ها می شوند . یعنی ما خورشید را می توانیم هم تحلیل هندسی کنیم که چقدر با ما فاصله دارد و چه اندازه است ؟ و هم تحلیل هندسی که چه رنگی دارد ؟
این دسته از فلاسفه معتقد بودند هر چیزی که غیر از اینها باشد ، محصول استفاده ی ناصواب از عقل است و به احساس فردی انسان ها مربوط می شود . و به همین جهت آموزه های دینی را رد می کردند و می گفتند اغلب آنها نه به تحلیل متکی هستند و نه به تجربه ..
دیوید هیوم تصورات انسان را به دو بخش ساده و مرکب تقسیم می کرد و می گفت : زن یک تصور ساده است زیرا در عالم خارج وجود دارد . پرنده هم یک تصور ساده است . زیرا بارها آن را دیده ایم
اما فرشته ( زن بالدار ) یک تصور مرکب است که از تزویج دو تصور ساده در ذهن درست شده و در عالم خارج وجود ندارد . یا وجودش بر اساس تجربه و تحلیل اثبات نشده است .

اما این وسط تکلیف شعر و کلا هنر چیست ؟ آیا شعردوستی نوعی بی خردی ست ؟ یا عملی غیرعقلانی محسوب می شود ؟ و اصلا چطور می توان نوشته ای را شعر نامید ؟ و نوشته ی دیگر را دور از شعر تعریف نمود ؟
برگردیم به بحث تجربه و تحلیل . شما این دو جمله را مقایسه کنید :

۱- خورشید بر زمین می تابید
۲- خورشید به زمین نگاه می کرد

گزاره ی اول یک جمله ی عادی و عقلانی ست . چون همه ی ما بارها شاهد تابش خورشید بر زمین بودیم . اما در گزاره ی دوم خورشید شخصیتی فراهندسی و فراتجربی دارد و ما او را موجودی فرض کردیم که قادر به نگاه کردن است . این در واقع به عقل و منطق مربوط نمی شود و تابع تخیل و فانتزی ست . و ریشه در احساس آدمی زاد دارد . پس می توان آن را با جرات شعر نامید . در واقع شعر ، ترکیبی از جملات و داده های غیر منطقی ست که در میان خود ارتباط منطقی دارند اما به عقل انسانی رجوع نمی کنند :

وقتی می روی
همین پیراهن اوقات مرا هم ببر و
بر تن بیدی بیچاره از بادیه ی باد بپوشان
چه لازمست وقتی تو نباشی
مدام
با موسیقی عبوس عقربه ها برقصم ؟

قطعا هر انسان خردمندی می داند که اوقات دارای پیراهن نیستند ، بیدها بیچاره گی ندارند و نام هیچ سرزمینی در نقشه ی جغرافیا بادیه ی باد نیست . اما در خود این مطلب روابط میان اجزا منطقی ست :

۱- پیراهن را می توان پوشید
۲- موسیقی و رقص با هم ارتباط دارند
۳- اوقات ، مدام ، و عقربه ها هم ارتباط دارند
۴- ببر ، بر ، بادیه ، باد ، بید ، بیچاره و بپوشان، هفت کلمه با حرف ب هستند و چینش آنها در کنار هم موجب تولید موسیقی برای خواننده ی فارس زبان است .

…..

پس نتیجه می گیریم بر اساس این نوع بینش ، شعر شامل داده هایی ست که بر تصورات مرکب استوار است و با عقل انسان سازگار نیستند و توجیه منطقی ندارند . اما در میان خود دارای ارتباطات منطقی هستند و متکی بر یک نظام :

مرا می کشند انسانها
و غوره ی غم
جای حلوای حماقت را می گیرد

مجید قلیچ خانی

در نوشته ی بالا ما با تصاویر غیر منطقی غوره ی غم و حلوای حماقت روبرو می شویم که هیچ کدام وجود خارجی ندارند و تنها تصوراتی مرکب هستند . پس عقل تحلیلگر و تجربه دوست انسان نمی تواند آنها را بپذیرد . اما در میان خود نوشته ارتباطات منطقی برقرار است :

۱- غوره و غم هر دو با غین شروع می شوند
۲- حلوا و حماقت نیز با ح
۳- بین غوره و حلوا هم ارتباط نقیض و مقارنه برقرار است . زیرا مقابل هم قرار می گیرند .
۴- مطلب قابل تعمیم و تشریح است . می توان غم را نشان آگاهی و خرد دانست و شادی را معلول حماقت ( دیدگاه البرکامو )

۵- از طرفی حماقت تجربه ای خواستنی ست و بین شیرینی و حماقت می توان از منظر ” دلپذیری آنی ” ارتباط روانشناختی قائل شد .

پس این نوشته را هم می توان شعر دانست .

حالا شعرهای خود و دیگران را پیش رو بگذارید و ببینید بر اساس آنچه گفته شد ، کدام یک شعریت بیشتر دارند و کدامیک اصلا شعر نیستند . فریب هیچ اسمی را هم نخورید . چون بسیاری از اسامی و نامها برخلاف تصور ما فقط محصول یک پروپاگاندای رسانه ای بودند و دستکم بسیاری از نوشته هایشان اصلا شعر نیستند .

ممنونم از توجه شما
مانا

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (3):

نقدها
  1. مجتبی حشمت

    اردیبهشت 6, 1401

    درود بر شما
    پاراگراف آخر متن شما را به درستی متوجه نشدم.با شما موافقم که زبان شعر به تعبیر شما بر «تصورات مرکب استوار» است،اما شعر می تواند روایت یک حادثه تاریخی و یا چیزی شبیه این باشد.به خصوص در مورد شعر آیینی که شاعر نگاهی همچون مورخ به وقایع دارد و از قدرت تخیل خود بسیار کم استفاده میکند و ترس دارد که مبادا تحریفی از جانب او صورت گیرد.البته در اشعاری همچون شعر محتشم کاشانی, شاعر همچنان از قوه تخیل خود به زیبایی استفاده می کند؛ اما همانطور که عرض کردم از نگاه بنده شعر منهای تخیل هم شعر محسوب میشود.

    • م . مانا

      اردیبهشت 6, 1401

      سلام بزرگوار
      سپاس از بذل توجهتان
      قطعا دیدگاه شما محترم است . اما همانطور که مستحضر هستید شعر اگر عنصر شعریت نداشته باشد در واقع نظم است . همانطور که شعر سپید هم اگر تخیل نداشته باشد نامش نثر است

      باز هم از اینکه به اینجا آمدید و بنده را رهین مهرتان نمودید سپاسمندم

نظرها
  1. م . مانا

    فروردین 26, 1401

    ممنونم از توجهت عزیزم

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا