🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در عمیق ترین زخم این پیکر
بدنبال گناه ناکرده می گردم
در نبرد گاهی بی بیرق
پژمرده در زره سرد و شکاف خورده غرور
با شمشیری آغشته به خون خود
تاوان دردآلود یک انتخاب را می دهم
من سرداری شکست خورده ام
با همین دست های سوگوار
به دار آویختم
همه باورهای عاشقانه ام را
حالا دیگر
باغ انتظارم زرد
رود اشتیاقم خشک
بر بالای شاخه های سبز مرده
حتی سیاه عزا هم به اکراه می نشیند
به کدام پنجره بند دلم را گره زدم
که اینچنین
نفرین جدایی ، اجابت دعایم شد
من … تن ها بودم
تنها شدم
حال من
حال بره ای است
در مسیر لانه گرگ بدنیا آمده
بی حضور او شب ها
من ایوان بی مهتابم
در این ایوان بی مهتاب
در این تاریک و سرد و خلوت مغموم
آه … پادشاهی می کند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
بستن فرم