🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گلوله ای وسط ره نوردها گم بود
صداش در تَپش بالگردها گم بود
صدای تیر شبیه شعار معترضین
میان عربدهی خوننوردها گم بود
به سرنوشت غریبش -به مرگ- زُل زده بود
زنی که در ترورِ همنبردها گم بود
و خونِ گرم ندا زیر چرخ ماشین ها
میان کشمکش زوج و فردها گم بود
ندا نترس! بمان! من معلمت هستم
ندا!…ندا! _و صدا بین مردها گم بود_
فشار درد به حدی رسیده بود آن روز
که درد رهگذران بین دردها گم بود
در آن میانه کسی هم شعار میچسباند
و در محاصرهی ریزگردها گم بود
کمی عقب تر از آن رهنورد ما می رفت
که در مواجهه با رویکردها گم بود
خوانش توسط “لیلا صالح”
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
خرداد 23, 1400
سلام لیلای عزیزم
هرگز مدیون هیچ کس نخواهی بود
زیرا محبت ها را جبران کرده ای
قلمت را دوست. دارم و می بوسمش
قلمی که ششداتگ مال خودت است.
در پتاه خدا……… 🌿👏👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
خرداد 23, 1400
لیلای عزیز بسیار زیبا بود درودها نازنینم
قلمت نویسا🍃🌺🍃❤❤
پاسخ
خرداد 24, 1400
🌺🌻🌹🌷🌸💐🌻
پاسخ
خرداد 25, 1400
درود بی پایان مهربانو صالحی
👏👏👏👏👏👏👏👏🌹🌷
دکلمه ی زیبایتان عالی بود
پاسخ
خرداد 26, 1400
با سلام وارادت
شاعر بزرگوار
درودفراوان برشما
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
پاسخ
آبان 29, 1401
درود عالی بود عزیزم
پاسخ
آبان 29, 1401
درود عالی بود عزیزم
پاسخ
بستن فرم