🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 *آدم زرنگ!

(ثبت: 261293) تیر 20, 1402 
*آدم زرنگ!

سربار شد به دوز و کلک آدم زرنگ
حق را گرفت با دگنک آدم زرنگ

آزار تا کند همه ابناء خلق را
آورده است چوب و فلک آدم زرنگ

تبدیل کرده است به باد سیاه مرگ
هرجا بود نسیم خنک آدم زرنگ

بر سر به جای تاج کرامت نهاده است
بوقی کلاه و کهنه لچک آدم زرنگ

تا ماهیان قرمز حق را کند شکار
هرجا کشد چو گربه سرک آدم زرنگ

از بهر تشنگان حقیقت دراین کویر
آب آورد ولی به الک آدم زرنگ

اسلام را گرفته به همراه انقلاب
در هر کجا به باد کتک آدم زرنگ

از بس به هم تنیده دروغ از پی دروغ
گشته ست خویش هم دوبه شک آدم زرنگ

در خدعه و فریب وریا وفسون و غدر
حقا بود یگانه و تک آدم زرنگ

آورده جای دست نوازش نثار خلق
اردنگی و سقلمه و چک آدم زرنگ

آموخته ست از ادبیات اقتدار
مشق فریب و درس کلک آدم زرنگ

بر خودرو سفاهت و تحمیق خود سوار
از شوش رانده تا به ونک آدم زرنگ

تحمیق خلق را ز جگر نعره ها کشید
آنقدر تا که خورد ترک آدم زرنگ

از بس دروغ گفته درآورده تا به حشر
فریاد انس و جن و ملک آدم زرنگ

افتاده در ازار زن و مردوشیخ وشاب
در روستا و شهر چو کک آدم زرنگ

در جشن اختناق به سرخاب خون خلق
چون زال گنده کرده بزک آدم زرنگ

زخم هزار ساله ی دلهای خسته را
ناسور می کند به نمک آدم زرنگ

زان جوکه خورده است ازآخوروتوبره
جفتک زند چو کره خرک آدم زرنگ

معلوم شد به ملت ایران زمین که هست
از نسل غاصبان فدک آدم زرنگ

توهین کند به کرد ولروترک و هم بلوچ
ایضا به ترکمان و به لک آدم زرنگ

برآذری زبان همه جا می کند جفا
بی چشم وروی وحیف چورک آدم زرنگ

هرچند آرمیده به تزویر مدتی است
در سایه سار تحت حنک آدم زرنگ

یاران با وقار به پس گردنی کنند
همچون مزاحم دله دک آدم زرنگ

درک قیام نور نکرده ست و می رود
با پای خود به سوی درک آدم زرنگ

در گلشن مروت و انصاف وعدل وداد
کمتر بود ز خار و خسک آدم زرنگ

دعوا سر لحاف اگر بوده از چه رو
چسبیده بر سجاف تشک آدم زرنگ

هی از سیاه رویی خود طفره می رود
گویی ندیده سنگ محک آدم زرنگ

در محفلی که صحبت پروانه ها بود
شلتاق می کند شپشک آدم زرنگ

برده ست آب ماوبخورده ست نان ما
بدتر ز موریانه…کپک آدم زرنگ

برپا برهنگان بداقبال دردمند
هرگز نکرده است کمک آدم زرنگ

صورت حساب هر چه طلبکار خویش را
بر یخ نموده یکسره حک آدم زرنگ

«افّ لک»ش بگوی که سیمای عشق را
آلوده کرده است به لک آدم زرنگ

جویای حرفهای رکیک وسخیف وزشت
گویای یاوه و متلک آدم زرنگ.

 

 

 

نقدها
  1. *توضیح ضروری :
    ناگفته نماند که قبلآ به جای ردیف «آدم زرنگ» اسم یکی از مسئولین مملکتی که امروز از چشم جمهوری اسلامی افتاده است قرار داشت!

  2. ✏️ یادکردی از استاد «سیمین بهبهانی» در آستانه ی سالروز میلادش 28 تیرماه…………………………….
    .
    سالی که تبریز و شهرها و روستاهای اطرافش لرزیدند همه برای کمک و اطلاع رسانی و همدردی با مردم و آسیب دیدگانش به تکاپو پرداختند.”سیمین بهبهانی” که درآن هنگام برای درمان بیماریش دورازتهران به سرمی برد اخبارکشته ها و زخمی های زلزله راازطریق رسانه های تصویری می دید و می شنید . او هم به عنوان یک شاعر و هم به عنوان یک “بانوی آذری” می خواست سهمی دراین تلاش و کمک رسانی به هم وطنانش در آذربایجان داشته باشد .غزلی که می خوانیدسهمی از کمک فرهنگی اوست که برای اولین بار منتشرمی شود…شاید شما هم مثل بسیاری ازاین که ازشاعر غزلسرای شیرین زبان به عنوان یک “بانوی آذری “یاد می شود درتعجب و حیرت باشید….! اما خود گفته است من اصلا ترک زاده ام .مادرم ترک اصیل و اهل فرهنگ وشعر بود و برایم شعرهای ترکی می خواند .من خود شعر ترکی هم نوشته ام و هم می خوانم …من ازبچگی پیش پروین اعتصامی بزرگ شدم و ازاو شعریادگرفتم …من با خانم اعتصامی هم همیشه ترکی حرف می زدم .بااین مقدمه نظرشمارابه غزل بانوی شعرایران درمورد زلزله ی آذربایجان جلب می کنم .

    *غزلی منتشرنشده از سیمین بهبهانی:

    بر تخت راحت خفته بودم ….. لرزید آذربایجانم
    تنها نه آذربایجان بود ….. لرزید جانم،جان جانم

    من ترک تهران گفته بودم ….. تا آتش دردم بکاهد
    وز معجز آبی شفابخش ….. آرام گیرد استخوانم

    آن جا که راحت خفته بودم …سقف و ستون محکمی داشت
    دردا که بود از کاه و از گِل …..محنت سرای دیگرانم

    اخبار وحشت می شنیدم ….. لب را به دندان می گزیدم
    با کلبه های سست و خالی …..تا چون کند خشم زمانم

    از رنج مردم گنج بردن ….. جانِ کسان را کم شمردن
    رسمی ست جان فرسا که دارند….. سرگردان سرگردانم

    خود کاخ های امن دارند … سر بر پرِ قو می گذارند
    بیچارگان خاکی ندارند….. تا من زغم بر سر فشانم

    بر صفحه ی لرزانِ اخبار ….. با عجز می دوزم نگاهی
    هرجا که چشم از دید تن زد…..از گوش یاری می ستانم

    کودک بدان دستانِ کوچک ….. آواز از سر می تکاند
    من نیز می کوبم به سر دست ….عقل است کز سر می پرانم

    مردی جوان، دیوانه آسا، ….. فریاد می زد: “مادرم رفت!”
    با خویش می گویم:”نرفته ست، ….. من مادرِ بی مادرانم.”

    ایرانِ ما، این مادر ما،…. همتای گیتی جاودان است
    بر مردمانِ پاکزادش، ….. جز او کسی مادر ندانم

    گر بارها لرزید و افتاد،….. بار دگر بر پای ا ستاد
    چون جاودان ایران بماند، ….. من گر بمیرم، جاودانم.

    .
    💕 آخرین غزل چاپ نشده از سیمین بهبهانی 💕
    ..
    .
    چنان عاشقم ،عاشق ! که خود را نمی بینم
    از آئینه می پرسم : ” کجا رفته سیمینم “؟
    .
    کجا رفته چشمانش -سخن گو سیه مژگان –
    که هرشب کتابی را بخواند به بالینم
    .
    کجا رفته لب هایش که گوید به لب هایت :
    “زمن هرچه می خواهی طلب کن که شیرینم ”
    .
    طبیبم چرا گوید : “به دوری تحمل کن ! ”
    تحمل -بگو با او – نشاید به آئینم
    .
    سبک روح و نازک دل چو من بی شکیبی را
    تحمل چرا باید ؟ نه سنگم ،نه سنگینم
    .
    هزار آرزویم را به یک خط چنین گویم :
    “خوشا هرهزارش را که با دوست بنشینم”
    .
    چه گفتم ،چه می گویم ؟ گذشته است ایامم
    جوانی نشد ممکن به پیری است تمکینم
    .
    مرا عشق و دلداری به هنجار کی آید
    که شرم است از آنم که ننگ است از اینم
    .
    ولی پیش آئینه سخن فاش می گویم
    که همراز و محرم او ست از ایام دیرینم
    .
    مرا گوید آئینه که ای تاابد عاشق
    چه می پرسی ازسیمین که هیچش نمی بینم!

    غزلی که من بعد از درگذشت استاد سیمین در سوگش سرودم:

    🍂 آن زن خطیر بود….🍂

    آن زن خطیر بود که می فرمود ، در خاطرم خطور ندارد مرگ
    جایی که با غزل نفسم جاریست ،پروانه ی عبورندارد مرگ

    تا زنده ام به کسوت درویشی،دورازمن است ننگ بداندیشی
    سرمستم از ترانه ی بی خویشی،راهی مگربه گورندارد مرگ

    تا داده ام جزای بدی نیکی ، بی وحشت از تلافی تاریکی
    حتی به من گرایش و نزدیکی ، از قرنهای دور ندارد مرگ

    با هر غزل به سبک اهورایی ، با رنگ و بوی تازه ی نیمایی
    اهریمن است و حسرت تنهایی ، جز دیدگان کور ندارد مرگ

    در بیت بیت هر غزل نابم ، از بس چراغ عاطفه می تابم
    شور «حیات طیّبه» می یابم ، آنجا که درک نور ندارد مرگ

    هردم«خطی زسرعت وازآتش»،بارنگ اشتیاق رقم می زد
    بر هر ورق ز دفتر عمر من ، کاینجا دل حضور ندارد مرگ

    هشتادوهفت سال شکیبایی ،درخانه ای به وسعت شیدایی
    آموخت بر سریر توانایی ، آخر مرا که زور ندارد مرگ

    مردآفرین زنان دیارم را ،از من وصیت این که به صد معنا
    وقتی عفاف باشد و استغنا ،در خانه ای ظهور ندارد مرگ.

    #عباس_خوش_عمل_کاشانی

  3. *عباسطل!!………………………….

    در خانه ی یکی از دوستان شاعر مهمان بودم.به جز من ، اباصلت فرزندش و مادر مهربان پیرش هم که از روستا آمده بود حضور داشتند.نمی دانم مادر دوستم چه نیازی به اباصلت پیدا کرد که ناگهان اورا باصدای بلند مخاطب قرار داد:
    عباسطل!….عباسطل!…بیا ننه…
    با خنده روبه مادر دوست شاعرم پرسیدم:
    مادرجان!عباسطل؟
    بی آن که تغییری در رفتار پیرزن پیدا شود و مثلآ بخندد چشم در چشمم دوخت و با سادگی تام روستایی گفت:
    هاننه؛عباسطل اسمشَه….وبعد افزود:
    میانی واس چه اسمشو عباسطل گذشتیم؟
    لبخند برلب گفتم:نه مادرجان.
    پیرزن ادامه داد:
    به خاطر ارادت به حرضت رسول.آخه می دانی ننه؟حرضت رسول توی خنه شان سطلی دشت که عیالش با اون آب از چاهای غیبی بهشت می کشیدند.وقتی آب کشی تموم می شد،واس اینکه سطل دور از چشم نامحرم باشه و آسیبی نبینه یک عبای معطر حریر روش می کشیدند تا دفعه ی بعد که می خواستند آب بکشند.این اسم از اوجا آمده ننه.ما اسم عباسطلمون رو از سطل حرضت رسول داریم!…ومن با تکان دادن سر حرفهای مادر پیر دوستم را تأیید می کردم و لبخند می زدم……

  4. *استاد «احمدرضا احمدی» درگذشت……………………

    با تأسف فراوان باطلاع می رساند :استاد احمدرضا احمدی شاعر ـ نویسنده و نقاش برجسته در 83 سالگی درگذشت. ازجمله آثار این شاعر بزرگ در حوزه ی شعر می‌توان به «دفترهای واپسین»، «دفترهای سالخوردگی»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» و «روزی برای تو خواهم گفت» اشاره کرد. او در حوزه ی کودک و نوجوان صاحب آثاری چون «دیگر در خانه پسرک هفت صندلی بود»، «دخترک ماهی تنهایی» و «مزرعه گل‌های آفتابگردان» بود.
    استاد احمدرضا احمدی توسط مرکز هنرمندان ایران به عنوان مؤسس و پایه‌گذار شعر موج نو و پیشگام سورئالیسم در ادبیات کودکان شناخته شده بود. او در زمان حیات خود موفق به دریافت جوایز متعددی ازجمله جایزه ملی، فرهنگی و هنری «بیژن جلالی» برای مجموعه اشعارش در سال 1385 شد.
    اشعار استاد احمدی به زبان‌های مختلفی از جمله عربی، ارمنی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، ژاپنی و کره‌ای ترجمه شده است.روح بلندش شاد و نام و یاد و آثارش جاودان باد.

    • معین حجت

      تیر 20, 1402

      خدایش بیامرزاد…
      مرحوم احمدی، کرمانی و همشهریم بود…روحش قرین رحمت الهی …

نظرها 11 
  1. معین حجت

    تیر 20, 1402

    سلام و عرض ادب خدمت استاد(جناب آقای) عباس خوش عمل کاشانی :

    شکوه شعر ایران است عباس
    شهیر شهر کاشان است عباس

    شبیه خوش عمل هرگز کسی نیست
    چو خورشیدی فروزان است عباس

    • *علیکی به سلام حضرت دوست :

      به کرمان «حجّت سرکش» غریب است
      ز خوبی های عالم بی نصیب است

      اگر آرامشی اوراست زان روست
      که در ایران ادیبی بی رقیب است.

      🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

  2. عظیمه ایرانپور

    تیر 20, 1402

    درود بر شما
    و قلمتان
    زیباست🍃

  3. طلعت خیاط پیشه

    تیر 20, 1402

    استاد سخندان وسخن شناس
    درودها بر شما
    در پناه عشق خدا پاینده اشید
    👏🌺👏🌺👏🌺👏🌺👏💐🌿🍃

  4. محمدعلی رضاپور

    تیر 20, 1402

    سلام و درود و خداقوت

  5. طارق خراسانی

    تیر 20, 1402

    سلام و درود بر حضرت استاد

    صبح مشغول نوشتن کامنت بودم که از بیمه با من تماس گرفتند و باید سریع میرفتم رشت.
    الان تازه رسیدم منزل.
    جان زنده یاد سیمین بهبهانی شاد و قرین رحمت الهی باد.
    سایه آن استاد بر سر خانواده و ما شاگردان مستدام باد

    در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌👌🌹🌱

  6. *استاد «احمدرضا احمدی» درگذشت…………..
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 😔.

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا