🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آیین و آیینه ها قسمت پانزدهم

(ثبت: 6828) مهر 19, 1397 

سنگ از محبت های باران بی نیاز است
باران ، ببارآنجا که چشم غنچه با ز است

 میخانه ی مهر و محبت را نبندیم
 بر کس در امید  و رحمت را نبندیم

 فردی  که آغوش  محبت می گشاید
 لبخندش از بیگانه هم  دل می رباید

شخصی که انسانیت ش مطلوب و عالیست
 دور از گروه و فتنه و از شبهه خالیست

 مغرورهای سیلی فردا نخورده
تا، می شود روزی غرور تا نخورده

 ساحل نشینان آبِ ما از سر گذشته
  فصل  شعار خشک و حرف تر گذشته

   تا این فضا بازست و بر گشتن قشنگ است
  خود را بشوید از خطا هرکس زرنگ است

  مردِ بدونِ جاذبه  مردِ خدا نیست
  هر کس که دارد ادعا دینش رسا نیست

   مسند نشینِ شهر گشتی ، خوب و بد کو ؟
  تحقیق کردی حکم فرمودی ، سند کو ؟

 این شعرطوفان زاده شعر دفتر کیست
باید بدانی فتنه ها زیر سر کیست

  بر موجِ کوه افکن  چرا قایق سواری
  میل سر طوفان مکن  برگِ بهاری

    شخصی که با جام خیالی می شود مست
     باید  خیالاتی  بگیرندش  سرِ دست
 
   در گوش ها نجوای تسلیم است  مردم
   زخمی که بی درد است  بد خیم است مردم

   پنهان و زیرپوست هرجا رخنه کرده
   دشمن به نام دوست در ما رخنه کرده

   دستی که سنگت می زند دست رفیق است
  برگ درخت است آنکه همکار حریق است

 توهین مکن توهین ندارد هیچ سودی
  نقش  تو ظاهر می شود هرگونه بودی
 

  دیواررا مشکن اگر اهل مرامی
هرخانه ای دارد دری دارد مقامی

   حدّ ِ خدا بر جان و تن جاری نکردیم
  زارآمدیم از نفس بی زاری نکردیم

 نظم آوران ، بی نظم بودن ناپسند است
  دربزم شادی ،غم سرون نا پسند است

 آن کار دارانی  که مشکل آفریدند
 در طرح و تشکیلات خود مشکل ندید

  دور از گروه تهمت و تشویش باشیم
  بگذارتا روزی  رها از خویش باشیم

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):