🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اسب پیر …

(ثبت: 4788) شهریور 24, 1396 

تویی عزیزترین راز سربلندی ها
و من حضیض ترین در نیازمندی ها

کجا چو من همۀ هست و نیستش را باخت
سر قرار کسی وقت شرط بندی ها

لبت از ایل شراب است و مردم چشمت
دو زورگیر ز شهر ستاره وندی ها

گل آن چنان شدی ای لاله رو که می ترسم
تو را ز من بربایند بد هلندی ها

حضور زاید من گعده ی تو را ماند
حکایت کچل و جمع مو کمندی ها

تو را ز هر دو جهان کرده ام پسند که نیست
پسندشی دگرم مثل خودپسندی ها

من اسب پیرم و بشکسته پا اسیر حصار
کجا رسم به تو سرمست از سمندی ها

بیا ز تیر خلاصم به آرزو برسان
که مرگ سهم من است از علاقه مندی ها

به شصت سالگی ام گر نمی کنی رحمی
به کار دل پس از این کم کن آن لوندی ها

گه وداع امانم اگر که گریه برید
مباد آن که به حال دلم بخندی ها!
 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):